دیدین آدم گاهی وقتا عادت می کنه به شرایط سخت .... می رسی به مرحله ی
be relax and enjoy it .....
چقدر آخه ذات آدم توجیه گره .... قضیه ی مهمی هست که عقل مقدمه یا اراده .... به نظر من اراده مقدمه ... اول اراده می کنی یا برات اراده می کنن بعد تو با عقل توجیه می کنی ...
دیشب رفتم خونه ی سروش .... شب آخر .... ظاهرآ وقتی من در سرباز خونه بودم گودبای پارتیش بوده و دیشب شب آخر .... سروش رو از اول راهنمایی می شناختم ... کلآ بچه ی لوسی بود .... یادمه یه بار توی حیاط داشت آلاسکا می خورد من و حسام (دوست مشترکمان که الان کاناداست ) زدیم زیر دستش اونهم گیر که باید بریم پیش آقای مقدم (ناظم مدرسه ) .... بعدآ سال سوم راهنمایی به بعد باهم خیلی دوست شدیم .... خیلی زیاد .... و اگرچه بعدها این دوستی کمرنگ شد ولی در سالهای دانشگاه لااقل سالی یکبار همدیگرو می دیدیم .... دیشب در واقع بامداد امروز پرواز داشت به سمت کانادا .... اونهم رفت ...از دوستان صمیمی دوران تحصیل ۱۲ ساله ی مدرسه ی من فقط یکی دیگه مونده و من .... همون دونفری که دقیقه ی نود تغییر رشته دادیم و رفتیم تجربی !!!! .... تاکی نوبت ما شود ....بگو ان شاء الله ....
زیاده عرضی نیست ...
امروز هم مرخص شدیم ... این هفته خوب بود .... بهتر از هفته ی قبل .... خیلی خندیدیم ....آنجا خوبه .... بچه ها هم بچه های خوبی هستند ....اغلب .... فکر می کردم توی آموزشی یه فرصتی پیدا می کنم برای با خودم بودن ،برای فکر کردن ،برای خلوت کردن ،برای کتاب خوندن ...ده تا کتاب برده بودم با خودم .... آمار کتاب خونی افتضاح ... از خونه هم بدتر ....توی این ۱۰ روز ۳۰ صفحه هم نخوندم ..... باز هم طبق معمول این زندگی دور و بر خودمو شلوغ کردم از دوست .... جوری که جایی برای تنهایی نگذاشته ام .... ان شائ الله اگه بعد از آموزشی افتادم سیستان بلوچستان به خودم هم می رسم .....
امروز که بر می گشتیم توی تاکسی مردمو که نگاه می کردم با خودم می گفتم ببین :زندگی مث بنز جریان داره ....همون موقعی که ما داریم توی پادگان فوتبال می زنیم این آقای خوش تیپ مودار دست نامزدش !! رو گرفته اومده نایب ولیعصر ...نمی دونم ساعت ۴:۳۰ عصرنایب چی سرو می کنه ولی دیدم ... از قضا نامزدش هم ای .... ولش کن ما رو چه به ناموس ملت .... ولی بحمدالله توی این دوهفته ای که ما نبودیم مردم حسابی خوش تیپ شدنا .... توی اتوبان که می اومدیم و مردمو می دیدم اینو حس کردم ...شاید هم ما از بس توی اون محیط بودیم اینجوری به نظر می آد .... حالا می فهمم چرا از قدیم سربازا توی مینی بوس و اتوبوس از جمله ی مردان مرد (به کسر نون) بوده اند ....
خب ...چه خبرا؟چه چیزا؟ چی کارا می کنین؟
مخلص همگی .
گاهی روزها گرفته ان و ابری... منم همینطور... گاهی فضای آسایشگاه کمی غریب می زنه... منم همینطور... گاهی انگار اون شور و شوق رخت می بنده و می ره... جایی نوک درختهای عریان کنار میدون... جایی که انگار دیگه دستم نمی رسه... گاه می شه که بی حرکت، به نقطه ای خیره بمونم... گاهی واقعا نمی دونم دارم به چی فکر می کنم ! انگار که باید چیزی را به یاد بیارم و نمی شه... گاهی هوای غریبی می شه... بیشتر گرفته می شه و ابری...
اما هنوز می گیم و می خندیم... هنوز زندگی جریان داره... و من هم... هنوز وقت نفس نفس زدن های سر صبح تازه می شم و غذای سر ظهر رو، هر چی باشه می بلعم... هنوز باور نمی کنم که سرخی پوستم به خاطر سرما نیست و شاید... به خاطر دویدن های هر روز... یا خدای نکرده کمبود سیگار باشه !!! هنوز به خودم قول می دم که وقتی برگردم خونه همه اش رو جبران می کنم !!! هنوز گاهی هوس شهر رو می کنم و ترافیکش... هوس رها بودن و بیکاری رو ... می بینی! هنوز جریان دارم... زندگی هم جریان داره... هنوز همه چی خوبه... ولی نه به اون شادابی روزهای اول... مثل این که مرخصی هفته پیش همه رو هوایی کرده باشه... مثل اینکه تعطیلات زده باشد زیر دلمون...!!! مثل اینکه دیگه تمیز کردن پله ها اونقدر حال نده!!! شاید پستم رو عوض کنن بهتر باشه... جایی تو آشپزخونه...!!! مرغ پوست کندن هم کار جالبیه !!! :))
زندگی گاهی خوب با حال و هوای حوزوی من کنار می آد! اینجا تو آسایشگاه، گاهی فکر می کنم که خیلی ساده تر هم می شه روزگار رو گذروند... خیلی از چیزایی رو که ظاهرا جزو ملزومات هستن می شه حذف کرد... گاهی فکر می کنم که اگه قبلا نیاز مادر اختراع بود، الان دیگه اختراع نیاز رو ایجاد می کنه... بسمونه دیگه... مگه آدم دو پا چی می خواد از زندگی...
یه جایی اون دورها... شاید پنجاه سال پیش... صد سال پیش... چه می دونم... شاید همونوقتی که دیگه هیچکس از آنفولانزا نمرد، اختراعات باید متوقف می شد... اما متوقف نشد و الان کارمون به جایی رسیده که بدون کامپیوتر شخصی و گوشی موبایل و تستر (به ضم ت اول و کسر ت دوم) نمی تونیم نفس بکشیم... بازار سیری حالیش نمی شه... طی این همه سال خوب یاد گرفته که مصرف کننده رو معتاد کنه... خوب بلده که تجدد رو جای تمدن بشونه... این همون چیزی نیست که جامعه ما بهش مبتلاس؟ تجدد به جای تمدن؟ تفاخر (مرسی مصدر !) به مادیات به جای هزار و یک ارزش گمشده ای که حتی نمی دونیم کجا باید دنبالشون بگردیم؟...
ای بابا... از گمشده ها گفتن هم انقدر دیگه تکراری شده که... بیشتر شبیه هجوه ! ولش کن... یه مثل (به فتح میم و ث) قدیمی می گه:چه فایده ؟!
پی نوشت: دیگه چه خبر؟!!!
بعد از وقفه ای چندین وقته !! بد نیست مرور اجمالی مان را بر انواع سیگار ادامه دهیم و در بخش پایانی سیگارهای روشنفکری را بررسی کنیم .
×Gitanes: سیگار فرانسوی هر کوفتی که باشد رنگ و بویی از کافه های فرانسه ،از روشنفکران فرانسه ،از انقلاب فرانسه و حتی انقلاب اکتبر روسیه دارد .... بخصوص که صادق هدایت هم آن را می کشیده ... زمانی این سیگار که تلفظ صحیحش ژیتان است خیلی بین دانشجویان مد شده بود (با توجه به ارزانی نسبی ) اما بعدها این سیگار به طعم گازوییل مزین شد و طالبان خود را از دست داد .
× Gauloises: این سیگار ،سیگار فرانسوی دیگری است که همین الان در میان دانشجویان اروپایی با توجه به قیمت و کیفیت اش طرفداران فراوانی دارد .... نوع قرمزش در ایران تا 1 سال پیش در دست دانشجویان بخصوص سینمایی دیده می شد ...اشکالش این بود که الان خیلی کم گیر می آید .
×انواع سیگارهای طعم دار نظیر کاپیتان بلک ،.... :اینها سیگارهای روزی یکی دونخ است .... بچه های ترم یک و دو که تازه با سیگار حال می کنند می توانند با مزه ی شیرینی که فیلتر این سیگار ها می دهد حس آب نبات چوبی خوردن را در کنار چهره ی غلط انداز سیگار کاپتان بلک تجربه کنند ....
والسلام ...
نشسته ام گوشه ی پذیرایی ...دوباره همان جمع آشنا ....دوباره همان جمع آشنای مهندسین جوان که من خیلی میانه ی خوبی با آنها ندارم ....هه ... خیلی جالبه ... من اصلآ میانه ی خوبی با مهندسین جوان بخصوص از نوع متاهل و شاغلش ندارم .... می شود در گوشه ی مهمانی نشست و همه شان را نگاه کرد .... چقدر این همکلاسیهای سابق شاد و شنگولند که با زن هاشان دور هم جمع می شوند .... می خورند و می کشند و می رقصند .... چرا اینقدر مست بازی در می آره این پسر .... و اون یکی که همیشه ی خدا مسته .... اینقدر بالا پایین می پره که حد نداره ..... شوهرش هم عین اوا خواهراست .... اگرچه خیلی پسر خوبی یه .... دوست دختر بازمون هم اومده و در بود ورود گله از من که آذین بد فرم منو جلوی دوست دخترم لو داده !!! .... اون یکی رو که من اصلا نمی تونم تحمل کنم با زنش که نمی دونم چی جوری اینو تحمل می کنه ....از همون اول می دونم که زنه یه گوشه کز می کنه و پسره هم این ور و اون ور می چرخه .... چقدر اینا مدرن هستن که با زنهای هم همه ش می رقصن و غیرتی نمی شن .... می دونی این عجیب نیست ،این حال بهم زنه که اینا فکر می کنن و عشق می کنن و حال می کنن با این خیال که ما خیلی مدرنیم ....وای این لعنتی چقدر مسته !! ... نامزدش هم که انگار خواهر دوقلوشه ..... یاد ترم ۴ و ۵ و ۶ دانشگاه می افتم ..... من اصلا با مهندسین جوان حتی اگر تعریف جوان یکی دو سال از من بزرگتر باشه میونه ی خوبی ندارم .... من رو یاد بچگیهام می اندازن .....
دعوای برره ای می کنن .... می خندم می گم :حقا که مهندسین ! ... خیلی محترمانه و البته با شدت عینکم رو بر می دارن ،کلاهم رو در می آرن (این کلاه برای حفظ تیپ در زمان نمره ۴ بودن موها روی سر این حقیر حضور داشت ) منو پخش زمین می کنن و ۸-۱۰ تا مهندس جوان می پرن روم !! .... من اصلا با مهندسین جوان میونه ی خوبی ندارم ....