-
خداحافظ
شنبه 28 مردادماه سال 1385 20:14
وبلاگی که توش شخصیت حقیقی باشی وبلاگ نیست .... وبلاگ واسه این وبلاگ شده و روزنامه نشده که یه چیز دیگه س .....وقتی وبلاگ می نویسی و دیگران تو رو می شناسن .... اون وقتی یه که به ف... رفتی ..... وقتی کسی می خونه وبلاگتو که می شناستت اون وقتی یه که به ف... رفتی .... من نمی خواستم بعنوان یه وبلاگ نویس در جمع ملت آشنا...
-
فرهنگ اصطلاحات به زبان علمی-کوچه بازاری
شنبه 28 مردادماه سال 1385 18:07
Pseudointellectual is a pejorative term used to describe someone who engages in false intellectualism or is intellectually dishonest . Such may suggest that the practicioner assumes that intellectuals themselves form a privileged élite worthy of any attachment irrespective of its falsehood. The term is often, though...
-
من ِ او
شنبه 28 مردادماه سال 1385 15:20
وقتی کسی من ِ کسی را از او می گیرد یعنی چه؟ آیا اصلن بد است؟ آیا آن فرد قدرت خدایی دارد؟ آیا مرثیه ای است در رفتن روح از بدن؟ آیا واقعیتی است برّان یا چالشی است بر انتقاد بیدارگر؟ آیا اساسن انتقاد بیدارگر است ؟ آیا من ِ من از ذات من است یا عرضیاتی چسبیده به من ،استفراغ آنچه خورده ام از شیر مادر تا سیلی از پدر دختر...
-
ساقیا مرد نکونام نمیرد هرگز
شنبه 21 مردادماه سال 1385 20:05
ساقی امشب باده از بالا بریز/باده از خمخانه ی مولا بریز باده ای بیرنگ و آتشگون بده/زانچه پیشم داده ای افزون بده مدفونم زیربار کارهای چرت... زارم زیر آفتاب داغ ..... زیرم روی آسفالت خسته از آدمهای ریز ....داغانم ..... خسته .... نشسته .... ذهن تعطیل ... مخ هنگ .... جسم کوفته..... خوش باش و نغمه ریز که طبعم فسرده شد .......
-
می خوام یه قصری بسازم پنجره نداشته باشه ،تو هم نباشی توهم هم!
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 17:07
آقای مهندس با خانم پزشک ازدواج کند ، آقا در این خیال که هرکس انتگرال نگیرد هوشش شکوفا نمی شود و خانم مست از توهم پرستیژ پزشکی که جامعه در زهدانش تلقیح می کند هیچ غیر پزشکی را درحد نمی داند .... خانم و آقا هریک مغرور زندگی خوبی را پی می ریزند و پی می گیرند . اگر آقای پزشک با خانم پزشک ازدواج کند، ابتدا همه چیز خوب پیش...
-
موتور محرکه ی بشریت
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 12:09
امروز حکایت ما حکایت حب است و دل و عشق .... امروز حکایت ما این نیست که دوست داری؟ چون دوست داری.... امروز حکایت ما این است چه کسی را دوست داری یا چه چیزی را .... حب وطن از ایمان است .... و ایمان که در محاق است این روزها .... دیگرخواهی که گذشت ... دوره ی رومانتیسیسم اوووووووووووه .... کی بود ؟ .... ژولیت دیگر رومئو نمی...
-
باور کن
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 17:37
نمی دونم گرمای هواست یا چیزی در وجودم کم دارم .... چیزی از نوع یک آنزیم،یک مولکول، یک فانکشن -اکسیداسیونی ،احیایی - ،یا یک انسان .....نمی دونم که از فرط چه چیزی به چه چیزی رسیده م .... بی حواس، زندگی ام بی هواست .... دوباره فراموشی ها ،سوییچ جا گذاشتن ها ، برای یک از در خانه بیرون رفتن ده بار برگشتنها ،درسی را که باید...
-
یک داستان
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 17:17
آقای فلانی از کودکی سرشار از استعداد بود ...... پنجم دبستان که بود امتحان سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان را داد و در مدرسه ی علامه حلی حسن آباد و بعد چهارراه لشگر یک نیمکت به نامش کردند .... علاقه ی او به سینما اینقدر بود که خیلی پشت سد کنکور معطل نماند .... می شد رشته ات همان علاقه ات باشد و علاقه ات نه یک حرفه...
-
گاهی
شنبه 31 تیرماه سال 1385 21:36
گاهی آنقدر اسیر جزئیاتی که خودت یادت می رود...جایت .... اتاقت .... سرت .... سودایت .... گاهی آنقدر گذرا از کنار همه می گذری که انگار نه انگار .......گاهی....گاهی.... کوپن شماره ی ۳۴۸ روغن نباتی که اعلام شود همه فراموش می کنند که یک نسل با روغن نباتی بود که اینجوری شد .... همه می رن توی صف ...... زخم خورده ها زنبیل...
-
تصویر
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 09:08
در این تصویر عمر با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایار شا زند اما نه بر دریا به گرده ی من ،به رگهای فسرده ی من ، به زنده ی تو ، به مرده ی من ((م.امید -چاوشی))
-
پنج شنبه ها
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 23:53
جدول حل کنی و با یک دوست ۱۷ ساله از ایده ی فیلم سازی بر اساس شعر مسافر سهراب حرف بزنی و دوستهای یک سال ندیده رو ببینی و قهوه بخوری و سیگار بکشی و سیگار بکشی و سیگار بکشی .... از وقتی هوا گرم شده دیگه هر کی که می خوادیه خورده فرق کنه با بقیه براش نمی صرفه که بکوبه بیاد جمهوری .... کافه خلوت شده ... هرم حرارت که از...
-
هی فلانی ! منو یادت هست؟
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 01:31
هر عکس ثبت یک لحظه ست .... لحظه ی یه دونه ی خاص همون عکس.... و چقدر دورم از اون روزها ... حس اون لحظه ها برام آشناست ُولی تنها آشناست . هر کسی با هر نشانه ای ، عکسی می شود در قاب ذهنت .... و هرچه قدیمی تر سیاه و سفید تر !... و خاطر من پر است از عکس پانداها .... خیلی قدرت می خواهد که در باتلاق بیفتی و بیرون بیایی .......
-
.
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 17:20
شاید این سالها جزو عمر به حساب نیاید ... مواقع بیکاری ، ساختن ، آماده شدن ،روزهای پل مانند .... پلی بین دیروز و فردا .... پلی بین آنچه هستی تا آنچه خواهی بود .... شاید این سالها مفت باشد ... شاید این ماهها ،ماههای انعکاس آه از سقف به صورتت ، مثل یک تف سربالا اره ای بر روحت ، ماههای تنهایی و خود را در قفس تنهایی...
-
زنده ایم شکر (بضم شین )
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 16:14
اومدم بگم زنده ام ... هنوز ... برغم دشمنان .... برغم آنها که خودم می دانم ... و کمی دلتنگی ... و یک دنیا حرف تا بعد ...
-
اگه حرفی برای گفتن نباشه چی ؟
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 01:42
این مطلب خوبه... اساسن من جدیدن با مطالب رادیکال خیلی حال می کنم .... مثل چنگال .... بخصوص الان که تفکر چپ نما داره مد می شه .... پریروزا یه جای شبه روشنفکر پرور یک دوست قدیمی دوران مدرسه و دانشگاه رو دیدم که الان از فعالین چپ محسوب می شه .... بشدت اصرار داشت که بیا در گروه پزشکان جامعه گرا !! یه همچین چیزی ... با...
-
ماییم و نوای بینوایی
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1385 20:04
بهرحال بینوایی هم نوایی دارد ... نوشتم که بیش از این مرده نباشم چون زنده هستم چون می نویسم .... بهار گفت خیلی نامردی ..پرسیدم ازکجا فهمیده .... جوابی نداشت ... حالم از ایران ،ملت ایران ، مسوولین ایران بهم می خورد .... چی می شد یه دینامیت بود بزرگ به وسعت سرزمین من ... همه رو می ترکوندم ... می رفتم حبس .... گوانتانامو...
-
یک سینه سخن دارم ،این شرح دهم یا نه ...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 14:17
سانسور بد دردیست و خودسانسوری از آن هم بدتر ... وقتی با کسی صحبت می کنی و نمی تونی واقعیت تلخی رو که در وجودش هست بکوبی توی صورتش مجبوری پشتش صفحه بگذاری ... نتیجه : غیبت با ادب همزادند . لیوان خصوصیتی دارد که استکان ندارد .... آن گنجایش ۲۰۰ سی سی قهوه در هربار است ... انسان با همه ی انسان بودنش در یک روز حد خاصی قهوه...
-
داستان کوتاه
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 02:53
فول جا دوبل –خیر – خیر- دوبل بعد –باقی ش – قبول –فول جا –کاره ی شاه . عالی بود و چه بد شانس بود سعید در این بازی خفن . نگاهش می کنم . با اون سبیلهای پرپشت مشکی و چشم و ابروی کاملا شرقی که همیشه یه حجب و حیای خاصی توش هست .سعی می کنه به خاطر این باخت وحشتناک تمرکزش رو از دست نده . ده هزار اعلام .از توی کیفش ده تا هزاری...
-
مقابله با بدحجابی
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 13:16
قسمتی از متن منشور کورش: « آنگاه که من به آرامش و ب ی آ زار در بابل آمدم در میان هلهله و شادی ِِ، اورنگ فرمانروایی را در کاخ سلطنت استوار داشتم ... بی شمار لشگرم به صلح در بابل گام بر داشتند روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد نیازمندیهای بابل و تمامی عبادتگاههای آنها در دیده داشتم و در بهبود زندگی...
-
قینوسیات
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 02:18
این مطالب در فاصله ی زمانی شهریور ۸۴ الی آبان ۸۴ مسطور گشته اند .... *کلاغی بر سر شاخی شاخ شد کلاغی دیگر خواهر و مادرش را .... *شاخه ی درخت دوست داشت پناهگاه طوطیان باشد اطاق خواب گنجشکهای زشت و سیاه شده بود و این خیلی بد بود شهرداری چی ها درخت را بریدند خشک شده بود . *دنیای موچه خیلی بزرگتر از دنیای ماست چون مورچه...
-
من می گم هرکی با ماهش ...تو می گی بارگناهش ؟
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 21:14
پدرخوانده ی سیسیلیها رو گرفتن .... اعتماد ملی عکسی رو صفحه اول انداخته بود که پلیسها چهره شون رو مخفی کرده بودند ....و پدرخوانده با لبخند و نگاهی عمیق توی دوربین نگاه می کرد ..... امشب ماه به اندازه ی اون روزهای قدیم توی آسمان بود .... قد سر آقای چلتوب دوزانی .... آقای چلتوب دوزانی در آسمان ... هه ...باورت نمی شه ......
-
در تهرانم
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 03:25
هستیم .... دلم برای کسی تنگ است .... از آدمای قمپز درکن شبه روشنفکر حالم بهم می خوره ....آخه آقا/خانم نیستی .... نیستی اینکاره ....مگه مجبوری روشنفکر بازی درآری ؟ در جشن نور و نوازش و نوروز نوشتان باد مهتاب نیمه شبان.... اگر آدم بتواند ۲۰ درصد بر نرخ بیخیالی خویش بیفزاید کلی جلو می افتد ..... این نوشته چون خیلی چرت شد...
-
هی هی هی .... یکی دیگه
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 16:14
عابدزاده که سکته کرد یکی از بتهای نوجوانی من بود که روی تختهای آی سی یو بیمارستان کسری افتاده بود و فحش خوار-مادر از دهانش نمی افتاد .... خاتمی که تعطیل شد قهرمان سالهای اول جوانی من بود که با لبخند کلید کاخ ریاست جمهوری را به احمدی نژاد تقدیم می کرد .... مارادونا که دوپینگ کرد ....کانزاس که بسته شد .... امیرخادم که...
-
نقد ۱
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 14:34
می گن :زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود (؟) صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد این شعر از اون چیزاییه که خیلی خوندنش حال می ده ... راست کار بچه های دبیرستانیه که تازه می خوان با شعر حال کنن ... اونایی که دو سال دیگه برای اولین عشق زندگی شون نامه می نویسن و از این...
-
بهار کویر
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 09:40
قبل از اینکه برم یک آشنایی گفت بهار کویر قشنگه ... و من گفتم نه ... کویر جز شبهای رویایی هیچ کوفتی نداره ... ولی واقعا بهار کویر قشنگه ... یعنی قابل مقایسه نیست به زمستان کویر .... چه برسه به تابستان کویر !!! ... سبزی کاجها و چنارها و خار ها حتی (تا حالا خار سبز دیده بودین ؟ این خاری که ما می بینیم و چهارشنبه سوری می...
-
برگی از تاریخ !
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 14:59
گاهی فکر می کنم این ملت ایران عجب صبورن... عجب انعطاف پذیرن... همین هشتاد و پنج سال رو بگیر... بری تو نخ مردها می بینی از زیر بازارچه و پابوس حاج عبدالعظیم رفتن شروع شد تا میل گرفتن توی زورخونه و اولین ماشینای تو خیابون رو چهارشاخ نگاه کردن و اجبار در کلاه پهلوی سر گذاشتن... اینها رو بگیر و برو تا جنگ جهانی و رادیوی...
-
خط خطی ها
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 17:47
این وبلاگ دو نفر از دوستان نزدیک منه ... یه دختر و پسر .... باهم دوستن .... یکی شون ایرانه یکی شون نه ..... با رهیافت ادبیات ....!!!!بخونین ... من فردا می رم بیرجند .... دلتون برام تنگ شه .... من امروز می خواستم دعا کنم ..... دلتون برام بسوزه ....اگه گفتین چرا ؟
-
باغ ترانه
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 12:53
دیروز که از اصفهان بر می گشتیم فرصتی بود مسرورانه که بعد از مدتها یه موزیک مبسوطی توی ماشین گوش کنم ...و تو فرض کن که توی باغی از ترانه به فاصله ی اصفهان تا تهران چند ساعتی رو رفتم و رفتم .... و تو می دونی که هر ترانه یا نه بعضی از ترانه ها با خودش تاریخی داره واسه ی هرکی ...و چه مرور خاطراتی بود بعضی از این ترانه ها...
-
نوروز ۸۵
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 00:59
خیلی ها هستند .... هرکس در فاز خودش .... هیچ کس هم خیلی شاد نیست .... یکی می گفت عید امسال خیلی عید نیست و منم قبول داشتم ولی نمی دونم چرا ... آقای دکتر لیوانش رو می زنه به لیوانم :به امید آزادی ایران در سال جدید!! .... تلویزیون لحظه ی سال تحویل سنگ تموم گذاشته ...همه ی کانالها پر از آخونده .... اگه قراره توی اعیاد...
-
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی ...
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 15:44
ای کاش در کوچه های خاکی وجود تابلوهای خاک گرفته ای هم که هست نبود .... ای کاش می شد کمی ،فقط کمی از قاصدک آمار راه را گرفت و به بن بست ره نجست .... ای کاش شانس همیشه بود و اگر بود دیگر شانس نبود ...ای کاش شانس قانون بود ! ای کاش می شد کودکی دو ساله بنشیند پای ماشین تایپ و بکوبد و بکوبد و هی بکوبد و سر آخر مقاله ای...