خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

هنوز هم زنده ام چون هیچ نشانه ای از مرگ در من نیست !

می گن اگه ماهی از دریا جدا بشه ، ریشه از خاکش جدا بشه ، دل از دلدارش جدا بشه می میره ... ولی من از شهرم دورم و زنده ام ... حالم هم خوبه .... یا اونجا شهر من نیست ،یا من بی ریشه ام ،یا اساسا قیاس ،قیاس مع الفارق است ...نه؟

بحمدالله روزها در خدمت سربازان آقا و بعد از ظهر ها با چهار خط مطالعه و عصر ها با  سیگاری و چایی و شبها با تماشای آسمان کویر روزها را می گذرانیم ....

یه مقداری سطح انرژی پایه ی آدم در این شرایط می آد پایین ... شل می شی ... ریلکس تر می شی .... اینهام از فواید زندگی توی بیابونه !!

فعلا سنگر پایتخت را شما حفظ کنید تا ما بیاییم ... خیلی دور نیست .... ۳ هفته !!

 

زن مدرن ایرانی

تاریخچه ی اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست .با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسبهایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند )و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود ، کار بیخ پیدا کرده بود .(اختراع زن سنتی هم ،که بعدها به همین شیوه صورت گرفت ،کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).این طور بود که هرکس ،به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی ،از رهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش ،گاه از چادر بود تا مینی ژوپ .می خواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه ی مسوولیتها را از مردش می خواست .می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می آمد .مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما،اگر کسی به او چیزی می گفت ،از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد . طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد  ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد .خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمی کرد . از زندگی زناشویی اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت ،نه خیانت .به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما ،وقتی که کار به جدایی می کشید ،به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگران حرام شده بود تاسف می خورد .

از کتاب همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی .

 

 

پری و فرنی و زویی

من این فیلم پری رو خیلی دوست داشتم ... بخاطر همین فیلم (که ۵ بار سینما رفتم دیدمش ) عاشق نیکی کریمی و مهرجویی هم شدم (در حد عشق یه بچه ی سوم دبیرستانی که البته در اون زمان خیلی احساس بزرگی می کرد و به نوبه ی خودش بزرگ هم بود ) ... همون موقعها شنیده بودم که پری اقتباسی از کتابی از یه نویسنده ی امریکایی ه !! و نمی دونستم اون نویسنده جی.دی.سالینجر نویسنده ی بزرگ کتاب بزرگ ناتور دشت ه! شنیده بودم اقتباس ... امروز اون کتاب رو (فرنی و زویی ) خوندم ...نمی دونم اقتباس یعنی چی دقیقا !! ... ولی خودش بود ....یعنی حتی دیالوگها ... شنیده م آخر فیلم نوشته ..ولی با این چیزی که من خوندم سینمایی شده و ایرانی شده ی همون داستان بود .... کامل .... رفتم فیلم پری رو شهرکتاب خریدم ... ببینم یه بار دیگه .... خب من همون موقع هم عاشق شخصیت داداشی بودم تو فیلم .... شاید حتی یه جورایی ازش تاثیر هم گرفته م .... گرچه زویی سالینجر از داداش یوسف مهرجویی جذاب تر هم هست و خب نیویورکی همونه دیگه ...منم غربزده ....

بعدا می نویسم در این مورد !

عجب آدم فرهنگی یی شده م من !!

فیلم روبان قرمز رو دیدم ... برای اولین بار ...  در ناکجا آبادی که حاتمی کیا آفریده ... شخصیتهایی که ته تهش هستن ... از اون داوود غیور دوست داشتنی بگیر (اون موقع هنوز آدمای غیور شخصیتای دوست داشتنی حاتمی کیابودند ) که ته غیرت بود .... مردی که از وسط گنج با چادرش که پر بود از جعبه مهمات توی بیابون خیمه زده بود و مین خنثی می کرد .... جمعه که ته منطق بود .... و یخ ... با بازی عالی کیانیان .... و محبوبه ...که زن بود ..... زن واقعی .... که یا باید خنثاش می کردی یا به خواستگاری ش می رفتی .... و  جمعه چه تلاشی کرد برای بردنش .... چه تانکی رو گل زد تا از اون برهوت ببرتش .... و صحنه ی آخر فیلم که چه با شوق می دوید داوود سمت محبوبه (یا شاید سمت چادرش که منفجر شده بود ...چون هر دو در یک سمت بودن ...مسیر یکی بود ) .... و جمعه که در آن صحنه ی پایانی یخ ایستاده بود و دویدن داوود رو تماشا می کرد .... و زن که ته دلش با داوود بود ....

نمی دونم اگه این فیلم می خواست خیلی واقعی تر باشه یا اگه توی امریکا ساخته شده بود و بر اساس فرهنگ اونا بود شاید بهتر این بود که جمعه همونجا تو اون بیابون به زنه تجاوز کنه .... همینه دیگه ...چرا که نه ؟ ... از جمعه هم بر می اومد با اون سگ وحشی ترسناکش .... کافی بود سگه رو بیرون اتاقکش ول کنه که محبوبه نتونه فرار کنه .....

فیلم کامل بود به نظرم .... هم بی مکانی ش ،هم بی زمانی ش ،هم  شخصیت ها ...ولی خیلی تهش بود .... خیلی غلیظ بود .... مث قیر که از تو بشکه بریزی بیرون .... جریان پیدا نمی کرد .... می شد بهش حرارت داد آبش کرد .... مگه آژانس شیشه ای و داستان کیانیان و پرستویی همین نبود ؟ .... اینجور فیلمهای ثقیل به گروه خونی من لااقل نمی خوره ...

فیلم blow up اثر میکلانجلو آنتونیونی ...ساخته ی ۱۹۶۶ رو هم دیروز دیدم ...داستان عکاسی که می ره از یه صحنه عکس می گیره .... صحنه ای که زن و مردی ظاهرا خارج از چارچوبهای عرفی !! مشغول لاو ترکوندن در یک پارک هستن .... حالت وسواسی عکاس موقع دیدن عکسها و کنجکاویش باعث می شه که عکسها رو بزرگ کنه در جستجوی شکی که داشته .... و با بزرگ کردن تصاویر لابلای چمنها تصویر مردی تپانچه به دست که ظاهرا می خواسته یکی رو اونجا بکشه به نظرش می آد .... داستان مربوط به سالهایی ه که مصرف ماری جوانا توی جوامع غربی رواج داشته .... ماده ای که آدمو پارانویید می کنه .... ادله ی شکش رو که خیلی مبهم و ناچیزه براش بزرگ و مهم نشون می ده تا جایی که توی چمنها قاتل تجسم می کنه ....یه توهم .... توهمی که برای آدم از واضح هم واضح تره .... پارانویا فارغ از مصرف هر ماده ی خاصی همین خصوصیتو داره .... وقتی اون عکاس از عکسش یه عکس دیگه می گیره عکس وضوح بیشتری پیدا می کنه !!! ...یعنی  خطا...یعنی توهم مجدد !! ...هر جور که نگاه کنی عکس از روی عکس وضوحش کمتر می شه ..... خب آدمیزاده دیگه .... کی می تونه بگه که خیلی از چیزایی رو که مطمئنیم همچین حالتی نداره؟ خیلی از چیزایی رو که دیدیم حتی !! ....

 

برفگیر شدیم

برف گیر شدم ...نشد برم از خونه بیرون ......

خوش باشید همگی ....

 

من باب وظیفه !

حاجعلی لینک داده که اینجا از جشنواره نوشته می شه ... اینجوریه که من درباره ی دوتا فیلم دیگه یی که دیده م می نویسم و خلاص !

جایی در دوردست ، درباره ی عشق پسری خوب ،مظلوم ،فقیر ،تنها ،خوش قیافه به دختر یک خان ظالم و سفک و مستبد که در کار قاچاق چوب است می باشد !! ... ظلم خان به دختر نیز آسیب رسانده است .... و دختر زیر کتکهای پدر لالمونی را برگزیده است ....از آن زمان به بعد دیگر صحبت نمی کند .... تا وقتی که با پسر آشنا می شود .... پسر برای بدست آوردن دتر شرایط خان را می پذیرد ...از دامادهای خان در خزینه کتک می خورد (این صحنه ی خزینه یکی از بهترین صحنه های فیلمهای این دوره بود ..جایی که سه تا غول بیابونی بعنوان داماد های آقا پسرک رو که می خواست وارد خانواده ی آقا بشود را کتک زدند ) ... در نهایت پسرک برای اینکه عشق خود را ثابت کند و خود را پیش چشم آقا لایق نشان دهد مسوولیت قتلی را که گردن آقا و دامادهایش را گرفته بود می پذیرد و الخ ...

فیلم بطور کلی فیلم خوش ساختی بود و بازیهای خوبی هم داشت .... اگر از تکراری بودن موضوع بگذریم و جنبه های نمادین مساله را در نظر بگیریم گریزی که در انتهای فیلم به جایی در دوردست شد ،مثل کارگران مشغول کارند مانی حقیقی بر بیفایده بودن مبارزه با زور و رفتن  تکیه داشت ... واقعا که می شود گفت فیلمهای هر دوره شاخصی برای وضع جامعه در اون دوره هستند ....

فیلم تقاطع رو من خیلی دوست داشتم ... آدمهایی که خیلی تصادفی از کنار هم رد می شن و اگر اتفاقی نیفته شاید هیچ وقت چهره شون نمونه توی ذهن هم .... آدمایی که هر کدوم به نوبه ی خودشون محق هستن در کارایی که می کنن و شاید درست هم به نظر نیاد ....  کارهایی که شاید در ابتدا یه اشتباه،یه بچه بازی یه شوخی باشه ولی عوارض سنگینی پیدا می کنه ... فضایی که توش دردسر ،بدبختی ،بدشانسی موج می زنه .... با جوونایی که پوچ و سطحی و تو کار حال و حول هستن و سن بالاهای منطقی ،سنتی و رومانتیک !!!! ....فیلم در نیمه ی اولش ریتم عالی یی داره و در نیمه دوم یه مقداری خسته کننده می شه گرچه کاملا قابل تحمل ! ... اگر ده دقیقه ی پایانی فیلم رو در ۲ دقیقه می گرفت فیلم عالی بود ...عالی !

همین ...

از فرش تا عرش

این پوستر جشنواره رو دیدین ؟ ... خیلی لخت (بضم اول ) و عور داستان از فرش تا عرش رو بیان می کنه ... یه چیزی تو مایه های سینمای معناگرا ....

تو هم اگه یه روز سه تا فیلم ببینی حس نوشتنت نمی آد ... حتی از خوندن کامنت ها هم چیزی الهام نمی شه که بنویسی ... هی فکر می کنم پارسا ،بهرام ،پرویز پرستویی !! ... خوبه این مردای بازیگر ایران یه ستاره ندارن توشون مث هدیه تهرانی .... برادرم پریروزا زن عزت انتظامی رو سر اکران فیلم ستاره (جلد یک ) دیده بود با مجید انتظامی ... بلیط گیرشون نیومده بود ... اینا مجید انتظامی رو شناختن و سلام کردن اونهم از دیدن جوانان هنرمند پرور عشق کرد و ۵ تا بلیط که اضافه داشت داد بهشون ... توی سینما هم بغل دست هم بودند .... آقای انتظامی آهنگساز مادرشون رو به بچه ها معرفی کردن (در واقع همسر عزت رو ) و برادر من هم حسابی رگ هنرمند پروری ش برجسته شد و دست همسر عزت رو بوسیده بود .... خیلی کار انتلکتوئلی بود .... بهش گفتم تو ظاهرا از این تئوری پیروی می کنی که پشت سر هر مرد موفق یه زن قوی وجود داره !!! .....

فیلم رژه ی پنگوئنها خیلی جالب بود ... یه فیلم مستند در باره سیکل زندگی پنگوئنها ... تو فکر کن که ۱۳ ماه توی سرمای قطب جنوب گروه فیلمبرداری کار می کردند ... حاصلش چیز غریب و عظیمی بود .... مثلا من نمی دونستم پنگوئنها اینقدر تو کار love و family و اینا هستن .... بازیگر خاصی هم نداشت ... البته قیافه ی یکی از اون پنگوئنها خیلی آشنا بود ... فکر می کنم توی ۱۳ آدم برفی کوچولو بازی کرده بود ....

در مورد مواجهه و به آهستگی هم چی بگم ؟ توی دومی فروتن بازی کرده بود ،بازیگرای اولی هم اصلا توی ذهنم نیستند ....

اصلا وبلاگ که جای بحث در مورد تاثیر بورخس روی سازنده ی فیلم مواجهه و حضور تابلوی بورخس در فیلم بعنوان ادای دین نیست که .... یا مازیار میری که نگاه انتقادی تندی به جامعه ی ایرانی داشت توی فیلمش نباید در محیط محدود وبلاگ مطرح بشه ....اینا مال روزنامه س ...

زیاده عرضی نیست !!