اگه بری کافه نادری علاوه بر قهوه خوردن و علاوه بر روزنامه خوندن و جدول حل کردن و گپ زدن می تونی بازی هم بکنی ...اونهم یه بازی روشنفکرانه .... بازیی که مسابقه نیست و فقط بازیه !! .... امکانات خاصی هم نمی خواد.... یه خودکار و حاشیه روزنامه برای مطلب نوشتن ....روش بازی هم اینجوریه .... یه نفر یه کلمه می نویسه ....نفر بعدی با اون کلمه یه پاراگراف رو شروع می کنه و وقتی تموم شد کلمه ی بعدی رو می نویسه .... تا وقتی که همه بنویسن .... اونوقت یه مجموعه نوشته داری که می تونی توی وبلاگت بزنی .... البته بعضی از دوستان اون کلمه رو اول پاراگراف ننوشتن و با اون موضوع یه پاراگراف نوشتن ...مهم نیست ....برای هفته ی اول خوبه .... مروری داریم بر بازی این هفته ...
حسرت در نگاه من و تو پیداست .حسرت از آنچه واقعا نمی دانیم چرا باید برایش حسرت خورد .کاش آدمی کمی عاقل تر بود یا کمی نادان تر .کاش آدمی کمی شادتر بود .من از لحظات می ترسم ،چون نمی دانم که سرنوشت من چگونه رقم خواهد خورد .من از گور زندگی می ترسم چون همیشه فاصله ی بسیار بعیدی بین انچه می خواهی و آنچه می شود وجود دارد .کاش زندگی کوتاهتر باشد و کاش حسرتهای آن واقعی تر .به راستی که انسان پست است و ناتوان و این ناتوانی حالم را بهم می زند .
عشق را در چشمانم گم کردم .در دستهایم نیافتم ،آن زامن که اشکهایت از پشت عینک به حرفهایم گوش می داد انگار دریا برایم گریه می کرد ،طوری نگاهم می کرد که گویی تمام حرفهایم را می فهمد.وقتی که به سمت پنجره رفتم هنوز نگاهش دنبالم می کرد .فلوت را برداشت و برایم فلوت زد .وقتی که فلوت می زد آب تا زیر گلویم آمد .حرکت دستاهایش روی فلوت ،بوی خاک و آب را بلند می کرد .هنوز به پنجره خیره شده ام تا شاید چشمانت را ببینم .من چشمان را گم کرده ام .
سیاه مثل هوای تهرانم ،سیاه مثل چشمان سیاه ،سیاه مثل اون لکه ای که می گفتن روی لوج سفید وجدان می افته و کم کم همه شو می گیره و چه خوب می گیره .... و چه حالی می ده ...و چه بعد از اون زندگی آسون می شه ....خدایا! چرا اینقدر سیاه خوبه ... سیاه رو دوست دارم برعکس قاشق،برعکس نون سنگک ،بر عکس سنتور ....سیاه رو دوست دارم ....سیاه رو دوست دارم .
شََََُکوه یا شِکوه با کدام بنویسم ؟ تمام لحظات زندگی ام را در شک بوده ام .شکوه را دوست دارم چون مترادف اسم دوستم جلال است .جلال را ولی دوست ندارم .دوست نامردی است .پس شِکوه خواهم کرد از زندگی ام .از تمام لحظات زندگی ام .شِکوه خواهم کرد از جلال و شُکوه که مترادف اسم دوستم جلال است .شِکوه را دوست ندارم چون آدم را خالی نمی کند .شاید شکوه فقط برای نی خوب باشد .شِکوه ی نی را دوست دارم .نوشته ام تمام شد ولی فکر کنم بیشتر از شکوه در مورد دوست داشتن نوشته ام .
شیروانی را به عشق دیدار دوباره ات ساختم .که دوباره بیایی و حرف بزنی و من عاشقی کنم .که صدای زیبایت ،چشمان گیرایت را ببینم و تاب نیاورم و در حسر داشتنت بمانم .که در باران پاییزی شعرهای نگفته ام را در نگاهت ببینم .که آنگاه که در حیاط خانه ی روبرو نشسته ای و با معشوقه ات عشقبازی می کنی ،من هم عاشقی کنم .
موبایل را جا نذار .شب خوابت نمی بره .چون شماره شو حفظ نیستی .همه خوابن .از هیچکس نمی تونی شماره شو بگیری .نمی تونی حرفهایی رو که توی اون حال بهش نگفتی ،بگی ! زیاد سیگار می کشی و از مشغله ی فکری خوابت نمی بره و روز بدی رو شروع خواهی کرد . اشتها نداری ،تازه پوستت هم خراب می شه ! پس حداقل بخاطر پوستت موبایل رو جا نذار !
کلید: اگه عزیزالسلطنه فامیل ،علی الخصوص اسدلله میرزا را خبر کرده بود که شوهر سابق قمر قفل شده حتما تو این همه آدم کلید پیدا می شد که قفلشو باز کنه .
گُه: فکر می کنم چیزی تو این دنیا نباشه که گه نباشه .همه چیز که در این دنیا هست گه،مسخره و زشته .مخصوصا حرفهای آدمها که اصولا پیش هم هستند و هیچ جا نیستند .نمی دانم ولی همه برام علامت سوالند و من علامت سوال بزرک !
نفرت ،در وجودم زنده است هنوز .نفرت از آنچه نمی توانم هضم کنم در دیگری .وای از این دیگری که رام نمی شود و چه خوب است که رام نمی شود و چرا که باید رام شود .از خود نفرت دارم چون هیچی نمی دونم .
سرباز:فریاد را جوانمردانه زهی فریاد زدم ....((ناخوانا)).... من نمی توانم پاراگرافی بنویسم .آه ای قلب من !آرام باش وقتی سیگارت خاموش می شود .
*****
از این جمع یک نفر منم ....دو نوشته از صمیمی ترین دوستم ....یک نوشته از قدیمی ترین دوستم که هنوز می بینمش .... یک نوشته از برادرم ..... به یک نفر از عزیزانی که تعلق نوشته های فوق را به صاحبش درست حدس بزنند و جنسیت تمام نویسندگان را درست پیش بینی کنند یک سفر به دور دنیا پیشنهاد می شود .
مراجعه شود به کامنتدونی طبقه پایین!
بله منم همینی که مریم گفت....
!!! عجب کار قشنگی !!!
آدم این جوونا رو می بینه به زندگی امیدوار می شه!!!
فقط حیف که حوصله دور دنیا رو ندارم...! وگرنه می گفتم که: ای بابا... نصف بیشتر اینا که کار خودته!!! یه خورده به بقیه هم مهلت می دادی !!!
خلاصه که... من هیچی نگفتم...! شرکت کننده ها هنوز می تونن حدس بزنن...!
ولی کار قشنگی بود :)