هه .... می بینی ....باز الکی .... باز .... باز ... باز ... کار و زندگی رو ول کرده م و به جای درس خوندن ....وبلاگ می نویسم .... و چه کار هجویه وبلاگ نوشتن ....نمی نویسم که چه دردی دارم ..... می دونم که مسکنی هست ....آسپیرینی به قول زویا پیرزاد در عادت می کنیم دوست داشتنیش ... ولی نمی نویسم .... اونی که باید بدونه می دونه یا اگه نمی دونه اون نیست .......آه ....آه،خیلی کلمه ی احساسی ایه .... بهرحال ....من هستم ...اگر می فهمی بدان ....
خب انگار خیلی هم کار هجوی نیست...بهرحال شایدخیلی زودتراز آسپیرین عادت میکنیم اثر کنه گاهی...
آسپیرین عادت می کنیم...گاهی چیزایی رو یاد آدم میاری که...خوبه خیلی خوبه...
چی شده؟ نه.....نگو هجو....وبلاگ چیز خوبیه. مگه نه؟ اگر نبود خیلی بد بود. شاید نباشه عادت کنیم. ولی باشه خوبه...خیلی خوبه. برای مایی که تو تنهایی خودمون غلط (غلت؟ قلت؟قلط؟) می زنیم خوبه...آه
...
قبلا سوال این بود: بابا تو دیگه کی هستی...
حالا سواب اینه: تو کی هستی؟؟؟!
...
این پست نانوشته من بود...
شاد باشی