می خواستم یه بار دیگه اثاث کشی کنم ....از اینجا برم .... دیدم وقتی آقای بلاگ اسکای امکان تغییر نام را به این راحتی فراهم کرده و با تغییر نام می شود اینجا را تحمل کرد پس چرا بروم ؟ ...
این بود که نام وبلاگ را تغییر دادم و ماندم ...این اسم رو خیلی دوست دارم .... خیلی هم با اسم قبلی فرق ندارد ...یه مقداری فقط برونگرایانه تر است ....و البته برون و درون را خیلی فرق در میان نیست .... چون میز وقتی وجود دارد که تو آن را می بینی ،لمس می کنی و حس می کنی ....یعنی میز حس تو از چیزی است که به تجربه میزش می خوانی نه اینکه میز واقعا باشد .
پ.ن.:روال من خیلی فرق نخواهد کرد ...همچنان از چیزهایی می نویسم و سعی می کنم بحث راه بیندازم .... همچنان ،خیلی وقتها برخلاف نظراتم مطلب می نویسم و اصرار می کنم تا بحثی را باز کنم .... قابل توجه نرگس ! ....همچنان به شدت من ندانم که کی ام ! .... و البته برخلاف حمید مصدق من این را هم نمی دانم که تویی شاه بیت غزل زندگی ام .... چون اصلا زندگی ام شاید غزل نباشد .... شاید رمانی باشد و یا فیلمی .... و بعضی ها در این فیلم صحنه هایی درخشان می آفرینند و می روند ....
باقی بقایتان .
مبارکه
تبریک به سلیقه ت ...
خوش باشی
مبارکه نام جدید… یعنی وقتی از دست خودمون هم خسته شدیم میشه اسممون رو عوض کنیم جای اینکه خودمون رو به کل عوض کنیم..مثلا اسمم رو بذارم منور چطوره؟؟؟
خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه... بحث راه میندازه و سعی میکنی نظراتی رو بگی که اصلا بهش اعتقاد نداری؟؟؟شاید الان باید یه ذره بهم بربخوره که عمری وقت بذاری سر چیزی بحث کنی که گوینده اش خودش بهش معتقد نیست اما بر نمیخوره چون از این بدجنس بازیها خودم هم در آوردم و گاهی کامنتهایی گذاشتم که اصلا بهش اعتقاد نداشتم...دی))))))))) بهرحال این بود اعتراف من!! شما همچنان بحث راه بینداز من همه جوره پایه ام تو این دنیای مجازی تا خود صبح حرف بزنم(اینجاست که وبلاگ ادم را ح م ز میکنه نه؟؟)
من که پایه بحثم ...
سلام
فعلا راجع به پست پایینی: original sin رو دیدی؟ تو این فیلم مرده هی بخشید و بخشید. آخر همه ی این بخشیدنا شد دیوونگی. همین جوری...
حالا مسئله این است....بخشیدن یا نبخشیدن....
اصلا اگر این بلا سر من اومد باید چه جوری رفتار کنم؟ کسی تا حالا راجع به این موضوع چیزی گفته؟ بیاید فقط حرف نزنیم...اگر بخوایم عمل کنیم چی کار می کنیم؟
.....
عنوان زیاد جالبیه....تبریک بابت یه ذره نو شدن اینجا...من هنوز به همون قبلی عادت داشتم....به اینم عادت می کنیم....با ؛این روزها معمولی؛ خیلی حال کردم...
برون و دورن را خیلی فرق در میان نیست؟ ....فرق ممکنه....ولی فاصله زیاد در میان هست....نه؟
مبارکهههههههههههههههههههه
خیلی مبارک....نمی شد یکیشونو بذاری:یو....این اسم یه تلفیق قشنگه که فقط از دکترا بر می یاد ..
چرا من هیچ وقت نتونستم بر خلاف اعتقادم نظر بدم؟این می تونه ما رو انعظاف پذیر کنه امتحانش می کنم مرسی
راستی باز هم ببخشید من نمی دونستمـ(خجالت)
امیدوارم باور کنی که تو تمام این مدت که کامنت نذاشتم اینجارو می خوندم....البته اگه واست مهمه.............امیدوارم تو شروع جدیدت موفق باشی...موفق تر از دوتای قبلی......اسمش که این امید رو می ده......منم از وبلاگم رفتم....نمی دونم جای تازه ای رو شروع کنم یا نه.....اصلا نمی دونم می تونه مفید باشه یا نه!.....دوست دارم...هم تو...هم وبلاگ و نوشتهات رو.....موفق باشی...بای...
:)
بنویسیم فصل سوم: عبور...
...
در این فصل می خوانید:
....
............
..
تشبیهت رو از زندگی به یه فیلم خیلی می پسندم... که بعضی ها در اون صحنه های درخشان خلق می کنن و رد می شن... نه کارگردانی هست و نه فیلمنامه ای... نه فریادی برای نور، صدا، دوربین، حرکت... و هیچ کس نمی دونه که پرده ها کی فرو می افتن...
خیلی قشنگه... خیلی...
می دونی... اینجوری باید خیلی رها بود... خیلی پویا بود... که بتونی صحنه ها رو پشت سر هم عوض کنی... وگرنه هنوز پرده ها فرو نیفتاده، سالن خالی می شه...
حالا سوال: آدم باید در گذر باشه یا پایبند بشه ؟
(پایه ام سوالم رو بیشتر تشریح کنم...)
باید دید که کدوم در لحظه بیشتر به درد می خوره تا فیلمتو به شاهکار تبدیل کنه .... باید شاهکار آفرید .... فعلا گذر ....فردا شاید ... شاید هم پس فردا ...
راستی... یه ربع درباره کلاغها نوشتم... که آیا هر صبح به سر کار می رن و هر بعدازظهر بر می گردن... ولی نمی دونم چرا پاکش کردم...
به هر حال کلاغها هم آدمن... انواع مختلف دارن...