خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

یک شنبه شبهای دلگیر

 

یک شنبه شبهای آسایشگاه کمی دلگیر از آب در می آید .... شنبه ها هنوز بوی خونه در مشاممان است ..... انرژیهای نهفته آزاد است ...دوباره سر صبحگاه پچپه ها ست و خنده های ریز به قول انگلیسی ها گیگل

و زیرچشمی پاییدن فرمانده گروهان یا به قول خودشان برای اینکه با ریتم طبل جور در بیاد گور-هان ... ولی یکشنبه ها کمی دلگیر از آب در می آد .... صبح سخت از خواب بیدار می شی .... وارد محوطه که می شی سوز سرما که می پیچه تو بناگوشت و از پشت گردن سر (به ضم اول ) می خوره از کنار مهره هات و چهارستون بدنت رو می لرزونه و اشکی رو از گوشه چشمت سرازیر می کنه کمی بوی «ای خدا !» می ده ....بعد از ظهر سعی می کنی سر خودتو گرم کنی .... حس فوتبال نیست .....حس جمع شدن زیر سقف تخت بالایی با بچه ها و خوردن و گفتن و خندیدن نیست .... حس واکس زدن پوتین ها و برق انداختن اونا هم نیست ... گاهی کتابی بگیری دستت و یه چند صفحه ای ورق بزنی و یه چرتی بزنی .... یه نگاهی به برنامه ی نظافت بندازی که آیا امشب نوبت پله شوری هست یا نه .... و شاید یه بار با بچه ها بری اون پشت مشت ها و یه دودی و منتظر تا وقت خواب برسه ....فردا روز بهتریه ... چون پس فرداش مرخصی یه ...شمارش معکوس شروع می شه .... و دوباره خنده ها شروع می شه .... و دوباره حوضخونه روی تختها راه می افته .... و بحثهای بین بچه ها داغ می شه ....همین بحثهای ساده ی وقت گذرون .... درباره ی عشق و خیانت و سیاست و دیانت و پزشکی و آینده و خارج رفتن و فلان و فلان .....گاهی با مهران و مسعود و عباس می رین یه جایی در پناه دیواری هواخوری ....گاهی با مهدیس می رین فوتبال ....گاهی با امید فحش می دین به زمین و زمان و البته نه از روی حرص بیشتر با خنده و تمسخر .... و شبها بیشتر با علی و داوود بچه های دوران دانشکده یه کوفتی می زنین ....خوبه دیگه ...همینه .... اگه گاهی دغدغه ی اینکه بعد از آموزشی کدوم جهنم دره ای می افتیم نباشه همه چی خوب پیش می ره تا چهارشنبه که باز به قول مهدیس :دارم می رم به تهرون –دارم می رم ه تهرون ....

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ب.ظ

خوبه دیگه... خدا رو شکر...
ما هم اینجا اوضاعمان خیلی فرق ندارد برادر ! تازه نه فوتبال می زنیم و نه کسی هست که بشه باهاش از هر دری حرف زد... حالا ما قرنطینه ایم یا شما ؟!

یک شنبه شب هم دارد تمام می شود... غصه نخور ;)

نرگس یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:37 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

بوی ؛ای خدا؛ خیلی کیف کردم با این تیکه..ببخشید تا اونجا که من میدونستم و حالا شک کردم مهدیس اسم دختر بود... نکنه اونجا هم...ای بابا اونوقت ما میایم میگی دخترا هم برن سربازی داد همه در میاد...دی:)))) خب میدونی به قول سارا وضع ماهم بهتر نیست میخوای برات بگم...شنبه هنوز بوی تعطیلی تو دماغته...فکر اینکه میخوای پاشی بری سر کلاس و حرفهای صد من یه غاز ترمودینامیک آماری بشنوی سست ترت میکنه که بلند شی و بری و تازه اونوقت که هیچ سر در نمیاری از این حرفها و وقتی خواب تو چشمات واسه خودش جولان میده همون بوی؛ای خدا؛ سرو کله اش پیدا میشه ... تازه یکشنبه اش رو بگو که شاید امتحانی داشته باشی و بدتر اینکه استاد یهو میخواد حال بگیره و هوس میکنه کوئیزی بگیره کاملا پیش بینی نشده...بعد هم باید یه نگاه به برنامه ات بندازی نه اینکه وقت نظافت پله هاست یا نه..اینکه ببینی کوئیز و امتحان بعدی کیه و تو چقدر زمان داری و میشه یه لحظه ریلکس باشی..تازه دوستانی هم نداری که باهاشون حتی در مورد خیانت که ازش متنفرم بحث کنی و بخندی و بخوری و هیچی هم که نمیشه دود کنی تازه امیدی هم به هیچ مرخصی ای نداری فقط چشم میدوزی که کی بوق این گوشی همراهت در بیاد و مریم باشه که پاشو بریم کافه نادری... تازه یکی هم سرو کله اش پیدا بشه که نرو نادری بیا اشکالات درسی من رو رفع کن و تو هرکاری کنی که نشه نمیشه و بعد هم اخرش بهش قول نمیدی اما دلش رو میشکونی اونوقت تازه مهمون داری اخر هفته ها یی که نگهشون داشته بودی واسه روز مبادا که میخوای نفس بکشی باید عین دور از جون یک حیوانی کارکنی...جمعه دلت خوشه به یه چتی و بعد هم دوباره شنبه... میگم نمیشه منم بیام سربازی؟؟؟

سورنا دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:30 ب.ظ

دوشنبه شبها یه مرخصی ساعتی می چسبه .... بدجور ....بیای مهرشهر و چرخی بزنی بعنوان سرباز ...که وقتی می آی توی کافی نت دهن همه باز بمونه و نیش صاب مغازه و دوستاش واز شه که مگه سرباز هم می ره کافی نت ! .....اوضاع امن و امانه .... و بد نیست ...ای ...خوشیم ....جای همگی خالی ...

نرگس دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ب.ظ

بیا تازه ما کافی نت هم نمیرم که دهن همه باز شه که مگه نرگس هم میره کافی نت دی:)))))) فردا میری به تهرون!!!

مریم دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ب.ظ

آخی....عجب یک شنبه شبهای عجیبی....
آقا من بفهمم مگه روز معمولیش حس برق انداختن پوتینا هست که این یک شنبه شبهای دلگیر باشه!!!!؟؟
نرگس پاشو بیا یه ذره از مضرات سیگار بگو اینجا سورنا رو ترک بدیم! پس فردا باید بفرستیمش آلمان برا پیوند ریه :(( اون نانچ رو هم همرات بیار یه وقت خشونت لازم می شه! :))
جریان این مهدیس رو من هم نفهمیدم! عین کیانوش که رو دخترا هم می ذارن؟ یا مثلا متین! عجب...
دکتر جات ۴ شنبه ۱۶ آذر خالیه اینجا! کاش خودتو برسونی یه چیزی بنویسی...وسوسه ی ۴ شنبه کافه نادری رفتن ولم نمی کنه.....اینم از اون حس های ای خداس هااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد