خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

ریسک یا وقتی مهمان ناخوانده یک هواپیمای سی ۱۳۰ می باشد

می دونی وقتی خربزه می خوری پای لرزش هم وامیستی .... وقتی می خوای بری مسافرت ریسک حوادث توی مسیر رو می پذیری .... وقتی می ری دریا حتی به قدر یه نخود ریسک غرق شدن رو می پذیری .... واسه همینه شاید وقتی می ری دریا غرق می شی خیلیا می گن :آخه چرا رفت دریا ....وقتی می ری سر کوچه نون بگیری ریسک زیر ماشین رفتن رو می پذیری حتی به قدر یه ارزن ..... ولی وقتی تو خونه ت نشستی داری برنامه ی خانواده نگاه می کنی همزمان هم بادمجونا رو توی تابه سرخ می کنی ..... وقتی لم دادی به پشتی به زور مادرت خودتو واسه امتحانای ثلث اول آماده می کنی و همزمان نقشه می کشی واسه بعد از ظهر که بعد از ساعت خواب ساکنان مجتمع یه فوتبالی بزنی ....تازه آخ جون امروز تعطیل بود ..... وقتی غذاتو خوردی چایی جلوته و یه سیگار داره توی زیر سیگاری می سوزه .... وقتی داری تلفنی به آقاتون می گی که امشب خواهرش اینا می آن شام خونه بعد از کار مسافر کشی رو زود تعطیل کنه بیاد دو کیلو سیب و یه کیلو شیرینی هم بخره و پرتقال هم که دارین .... وقتی زلزله و سیل و کاترینا و رکسانا و غیره و ذلک هم نمی خواد بیاد ، دیگه چه ریسکی رو باید بپذیری ؟ .... شاید باید کف دستتو بو کنی که یهو ممکنه هواپیما از پنجره بیاد داخل و تو  هم که هیچ وقت از مهمون سرزده خوشت نمی اومد .... یادته؟ .... بعضی وقتا هر نفسی که فرو می رود ریسک است و چون بر می آید بازهم ریسک است ....  اینجا تهران است .ساعت یک و سی و پنج دقیقه .... پرواز خوبی را برایتان آرزو می کنیم .... یا علی مدد .
نظرات 5 + ارسال نظر
MED چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.parseh-mp.blogsky.com

حتی تا ۱۰۰ سال دیگه هم امیدی نیست .

نرگس چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ب.ظ

خب دیگه ماشالله تو مملکتی زندگی میکنیم که هر لحظه باید انتظار وقایع یهویی رو داشته باشی...اصلا تو این مملکت همیشه بساط هیجان انگیز برای مردم وجود داره اخه ادم گنده هاش اینقدر مهربونند و به فکر ملت که میخوان همیشه سرگرمی داشته باشند..ذهنشون مشغول باشه که امروز قراره مثلا یه هواپیما بیاد تو خونه امون...حالا این هواپیما که یه طرف ماجراست..از این به بعد یادتان باشد در خانه هایتان با کلاه ایمنی و کمربند ایمنی بنشینید یک کپسول آتشنشانی هم آماده شلیک در دستتان داشته باشید... یک طناب محکم از پنجره اتان آویزان کنید که در صورت لزوم بتوانید از آن پایین بروید..یک تشک بادی هم پای پنجره اتان بگذارید که اگر زد وطناب آتش گرفت با خیال راحت خودتان را پرتاب کنید... از فردا هم همه بروید کلاسهای حس ششم..تقویتش کنید تا قبل از وقوع ماجرا خبردار شوید... دکتر جون شما جایی رو سراغ نداری اینورا که بشه رفت اونجا و داد کشید؟؟؟؟؟

مریم چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:55 ب.ظ

من می گم پاشین بریم کره ی ماه.....فکر کنم اعصابمون راحت تر باشه اونجا....می گن دکتر حسابی اونجا زمین ممین هم داره....رو حساب هم شهری بودن شاید بذاره بریم توش زندگی کنیم....چین و روسیه هم هی توریست میارن....می شه یه صنعت توریستی هم راه انداخت اونجا.....
.....
اینجا تهران است....اینو بخون....
http://yalda-box.blogspot.com/2005/12/blog-post_07.html

گلی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:03 ب.ظ

مگه بده؟..همش آدمو سورپرایز می کنه ...داشتم به مامانم همینو می گفتم...می گفتم فکر کن الان که نشستیم یه هو بوم...

سارا پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ

ریسک همون هیجانه؟ هیجان همون اتفاقه؟ اتفاق تو جیب جا می گیره؟ سی۱۳۰ چی؟ اونم تو جیب جا نمی گیره؟... امنیت چی؟ اون که حتما جا می گیره... من امتحان کردم... تازه،‌جیب نود و نه درصد آدما سوراخه... پس فکر می کنی واسه چی خیابونای شهر انقده چاله چوله داره... نفری یه قرون امنیت هم که ته جیبمون بوده باشه و جیبمون هم قد یه قرونی سوراخ باشه، ببین چه به سر آسفالت جماعت می آد...
خربزه تو جیب جا نمی گیره... من می دونم... لرز بعدش ولی تو جیب جا می گیره... این لرز رو وقتی تو ایران به دنیا اومدی گذاشتن ته جیبت... باهاش بزرگ شدی... خبر نداشتی... خبر نداشتیم... وقتی اینجور اتفاقات پیش می آد و دست می کنیم تو جیبمون دنبال همون یه قرون امنیت، به جاش یه سوراخ پیدا می کنیم قد همون یه قرونی و... همون لرز قدیمی...
ای بابا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد