تا چشم بهم بزنی همه چی تموم می شه .... مث خوردن یک لیوان چای داغ در یک بعد از ظهر برفی پای پنجره ،کنار شومینه ، کتاب واهمه های بی نام و نشان ساعدی می تونه رو پات باز -برعکس باشه یا نباشه ...می تونی وسطش یه سیگار هم دود کرده باشی یا نکرده باشی .... می تونی فریاد شجریان رو هم وسطش گوش کرده باشی یا نکرده باشی یا چه فرقی می کنه هر چی دیگه .....
تا چشم بهم بزنی عمرت سر رسیده ...و تو می تونی در لحظه ی آخر .... یا روی تخت سی سی یو بیمارستان سینا به روزگاری فکر کنی که چند سال پیش همینجا انترن بودی ....یا توی تختت توی خونه ت یا کنار همسرت یا کنار جای خالی همسرت جون بکنی ..... یا در حال رانندگی وسط اتوبانی یا چه فرقی می کنه کوچه ی بن بستی ..... یا در حال سرکشیدن لیوانی شربت سکنجبین یا چه فرقی می کنه عرق نعنایی ................ به روزگار گذشته فکر بکنی یا نکنی ....حسرت کارهای نکرده رو ،فرصتهای از کف رفته رو بخوری یا نخوری ..... اعصابت رو به خاطر اعصاب خوردی ها خورد بکنی یا نکنی ....
تا چشم بهم بزنی راههایی که یه روزی صعب به نظر می رسید سپری شده و تو می تونی از قله یا از دره (چه فرقی می کنه؟) به دامنه هایی که یه روز میزبان قدمهای تو بوده اند نگاهی بکنی .... و بری ...
روی یکی از صندلیهای کلاسهای پادگان نوشته : برماکه گذشت ....بر تو هم می گذرد !
این نوشته رو تقدیم می کنم به همه ی آنهایی که در این گذر کوتاه لحظاتی- حتی -میهمان لبخندها و شادیهایشان بوده ام و گهگاهی شاید دیواری یا آینه ای برای بد و بیراههایشان به سنگهای فتنه ی ناشی از منجنیق فلک !!!!!
فعلا ...
این نوشته روی صندلی پادگان من رو یاد یه شعر انداخت که بیربطه به کل به موضوع اما خب:
ما برفتیم و گذشت آنچه تو برما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
گفته بودم بیربطه...
ببینم سورنا...این متن که به معنای خداحافظی نیست که؟؟؟ یه جوریه اخه...دل ادم میگیره...نه چون از مرگ گفتی..مرگ دیگه این روزها شده عین خط موبایل... ارزون شده و دیگه یه کالای لوکس نیست که همه ازش با هیجان حرف بزنند... به جون خودم اگه بخوای بری با سارا و مریم و بقول خودت با اون ائتلاف قوی میایم سروقتت از پادگان به زور میکشونیمت پای کامپیوتر ها...گفته باشم!!!!!
آره به خدا... همه چی تموم می شه... این یکی رو خیلی قبول دارم...
اورست رو فتح کرده باشی یا مریخ رو... یا پشت بوم خونه تون رو... چه فرقی می کنه؟... فرقش فقط تو احساس رضایتیه که داریش یا نداریش...
گاهی حتی آدم با فتح مریخ هم راضی نمی شه... اونوقت من بهت می گم حتما یه سری به مشتری و زحل هم بزن... یا حتی دورتر... تنها فرقی که بلندترین قله ها و دورترین سیاره ها با بالای نردبون دارن اینه که اونا ممکنه بتونن راضی ات کنن... پس حتما برو دنبالش... حتما...
... اول و آخرش اومدیم که دور هم باشیم... خوش باشیم...!!!
امضا: یک آدم بوق !
سلام و درود بی پایانم از ان شما
مطالب وب لاگتون جالب و خواندنیه امیدوارم همیشه در تمامی
مراحل زندگیت موفق و سربلند باشی
اگه وقت کردی یه سری هم به وب لاگ من بزن خوشحال میشم
راستی اگه اومدی مثل من نظر یادت نره
به تقدیم احترام : پویا ربانی مشهد مقدس ۲۲/۰۹/۱۳۸۴
بوی رفتن که می ده ... ولی رفتن به کجا ؟ ... به نظر شما بین زابل و بیرجند و جهرم فرقی هست؟ ....بهرحال باید رفت .... یکسال و نیم ،یا پونزده سال یا نمی دونم .... فردا با اطلاعات داغی از محل خدمت ،خدمت می رسم .