خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

چرا؟

نمی دونم چرا حوصله ی نوشتن ندارم .... mood ام ردیفه ها .... همه چی به نظر خوبه .... یعنی حول و حوش قله ی روحیه ی این ماههای اخیرم ولی نمی شه نوشت .... نمی دونم .... نوشته مث قله ی کوه یخ می مونه ... اون ده درصد بیرونیِ یه چیزی در درون آدمه ....نمی دونم شاید هم واقعا حالم خوب نیست .... اصلا حوصله ی نوشتن ندارم .... از وبلاگ هم کلا خسته م ولی بازهم ربطی نداره .... وبلاگ مالی نیست .... چنگی به دل نمی زنه ....همون هفته یی یک بار نوشتن درسته .... اینجوری مسخره س ....

امشب یکی می گفت اینقدر لگد نزن به همه چی ....اوکی .... بقول شاعر لال شوم کور شوم کر شوم لیک محال است که من خر شوم .... باشه نفرتم را خفه می شوم .....البته هنوز آدمهای خوب زیادی برای دیدن و بودن وجود دارند و همین خیلی خوبه ....می دونی هرچی با آدمها بیشتر نزدیک می شوی دافعه ی عجیب بعضی هاشان تو چشم می خورد .....ولی در همین حال بهمین تعداد آدم با جاذبه ی جدیدی تو را جذب می کنند ...به شرطی که سالم باشی از نظر روانی .... اصل بقای اطرافیان ! .....

امروز بعد از ظهر یکی می گفت در بمبئی یهو یه بوی گندی می پیچه توی شهر که عق می زنی از شدت بو ...می گفت افتضاح کثیفه اونجا .... از تهران هم بدتره .....افتخار کردم ..... ولی وقتی یادم می افته توی این شهر دوست داشتنی آدمهایی هستند که بشدت در حال فیلم بازی کردن هستند و همه را و خودشان را باهم اسگل می کنند حرصم می گیرد ..... آدمها در یک آن در یک فیلم هم نقش انتلکتوئل را بازی می کنند هم نقش یک انسان نارو خورده را هم نقش یک انسان ظالم را هم نقش یک انسان مظلوم را ..... عجب فیلمی است این بشر ...بخصوص بعضی از آفریده ها ....

امروز ظهر یک کار بدی کردم ....آگاهانه اما ....و در حق خودم اما .... واسطه ی این کار بد با لبخندی از روی خنده گرفتن و حال کردن با تیریپ این واسطگی را انجام داد که جالب بود .... همیشه لبخند نشانه ی درستی کل داستان یا حتی بخشی از داستان نیست .... ولی چه می شود کرد ....

دیشب یک کار بدی کردم ....من باب لگد پرانی ....در عین حال کار خوبی بود .... اگر بخواهی ترحم و دلسوزی و مرام و اینها را قاطی کنی که آدم نیستی .... نمی دونم ....

می بینی نمی دونم چی بنویسم ....یبلیببیسیعابسیاششسشتسببتسشسیسببینبیسهثثصهینسبئ     

از اون چرت و پرتها می شود فهمید موقع تایپ آنها در چه وضعیتی بوده ام؟؟؟؟

زدرطرر اینها خوب نیستند ....بایتمنسبینیبلنیبتسسشمشکش اینها بهترند ...ثخقثفهعثهفق اینها افتضاحند ...

یه چند تا حالگیری قبل از رفتن به بیرجند باید لحاظ کنم ..... ۲ تا تا حالا کردم ....چند تا دیگه به تهرون بدهکارم .... حسابارو صاف می کنم بعد می رم .... مارش جنگی بزنید ... فرمانده آماده ی شهادت است !!

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ب.ظ

خب گاهی پیش میاد که در عین سرحالی حرفی هم نیست برای نوشتن...انگار ادم یه جوری حرفی نداره واسه گفتن..خب سرحال بودن که باعث حرف زدن نمیشه میشه؟؟؟
اینکه ادم آگاهانه یه کار بدی میکنه رو بعضی وقتا خیلی پایه ام... خب اخه ادم که اگاهانه کار بد نمیکنه مگه اینکه یه دلیلی داشته باشه و نتیجه کارش از کار بد مهمتر باشه... راستی این حالگیری ها یعنی چه؟؟؟ نکنه ما هم جزوش باشیم بگو قبلش که خودمونو اماده کنیم ما هم مارش جنگی امون رو بزنیم.... پی:)))))))))

سارا جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ب.ظ

گاهی وقتا اینجوری می شه... که نوشتن دیگه کیف نمی ده... آدم تقصیر ها رو می ریزه گردن وبلاگ و هجویت! و این حرفا... شاید اگه چند روز بری مرخصی خوب باشه... گرچه که جات خیلی خالی می شه و متعاقبا دلمون هم خیلی تنگ می شه... این روزا تنها پای ثابت بلاگ اسکای تویی و نرگس...

این لگد پرونی ها رو هم می شناسم خفن !!! اگه همه اونایی که نصیحت می کنن بدونن که گاهی وقتا لجبازی کردن و خر نشدن چقدر از نفس کشیدن مهمتره شاید ... فیلم Fight Club رو دیدی؟ اگه نه حتما ببین...

خلاصه همه اینا رو گفتم که بگم پست خیلی قشنگی بود... یه جورایی درجه خودمونیت (!) بالایی داشت... موسیقی متنش هم به مارش نمی خورد... بیشتر شبیه آهنگ «اعترافات حقیقی» بود !

موفق باشی...

مریم شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:25 ب.ظ

چی بگم....می خوام بگما ولی نمی شه! شایدم نمی خوام! شایدم همون نمی شه! نمی دونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد