خوبم ... در این شهر پر از کاج ....در این شهر دور از خانه خیلی وقتا بهم خوش هم می گذره و اینو از خنده های تنهایی توی آسایشگاه موقع دیدن تلویزیون یا بیاد آوردن بعضی از خاطرات روز می فهمم .... اگه شمارش معکوس نکنی خیلی خوب می گذره ....
چقدر سرباز جماعت بدبخته .... اینو از فیلمایی که صبح به صبح توی بهداری بازی می کنن تا برای اعزام به شهرشون واسه ویزیت پزشکی برگه ی اعزام مهر کنن می فهمم .... منم نمی فرستم ...مگه اینکه دلم بسوزه .... و هنوز نفهمیدم رو چه اساسی دلم واسه بعضیا می سوزه واسه بعضیا نمی سوزه ....
چقدر هوای اینجا سرده شبا .... اینو توی اخبار شبکه ی خبر دیدم که نوشته بود منفی ۱۴ درجه ولی می دونین از کجا فهمیدم؟ ...دیشب که می خواستم شهاب بارون رو تماشا کنم توی آسمون پرستاره ی کویر (عجب چیزیه این لعنتی ..انگار چراغ سقفی ان این ستاره ها !) یه ربع که سرمو گرفتم بالا دیدم انگار عضلات پشت فریز شدن ...گوشامو دست می زدم می افتادن ....
خوش باشید که ما هم بد نیستیم!
امروز تو کافه نادری جات خالی بود...با مریم و سارا کلی جات رو خالی کردیم... کافه نادری که میگیم یه دکتر سورنا ادامه اش میاد... دیشب شنیدم شهاب بارونه اما راستش نرفتم تماشا اینجا که از این چیزها دیدن نداره یعنی دیده نمیشه که دیدن داشته باشه...که اگه بشه دیدنی هم هست... سورنا حاضرم اون سرمایی که میگی رو که همیشه باعث گریه ام میشه حتی تحمل کنم اما یه بار این اسمونی که میگی رو ببینم...خوش بحالت... سورنا تو که زیاد نیستی اشکان نیست سارا هم که... اینجا داره خیلی سوت و کور میشه....
ما که از قسمت حماقتش چیزی متوجه نشدیم! اگر شما شدین به مام بگین :))
خوشا به حالت که تو اون آسمون تونستی شهاب بارون رو ببینی....نرگس راست می گه اینجا چیزی مثل شهاب بارون که حتی اسمشم قیلی ویلی می ده آدمو، دیده نمیشه که دیدن داشته باشه! خب دیگه! تازگی که نداره! اینجوریاس :)
آخ که من نمی دونم این عشفمو به کافه نادری چه جوری مهار کنم!!! اگر راهی می دونی بگو! خیلی عاشقشم! عاشق بد بختیهای رفتن و برگشتنشو، راهشو...همه چیش دیگه!
اون بیچاره هایی که فیلم بازی می کنن، خب حتما خیلی بیچاره ن.. چرا ما آدما سعی نمی کنیم کنار بیایم؟ همیشه کنار اومدن مرحله ی آخره....
چشم خوش خواهیم بود :))
کیپ این تاچ !!