خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

عجب آدم فرهنگی یی شده م من !!

فیلم روبان قرمز رو دیدم ... برای اولین بار ...  در ناکجا آبادی که حاتمی کیا آفریده ... شخصیتهایی که ته تهش هستن ... از اون داوود غیور دوست داشتنی بگیر (اون موقع هنوز آدمای غیور شخصیتای دوست داشتنی حاتمی کیابودند ) که ته غیرت بود .... مردی که از وسط گنج با چادرش که پر بود از جعبه مهمات توی بیابون خیمه زده بود و مین خنثی می کرد .... جمعه که ته منطق بود .... و یخ ... با بازی عالی کیانیان .... و محبوبه ...که زن بود ..... زن واقعی .... که یا باید خنثاش می کردی یا به خواستگاری ش می رفتی .... و  جمعه چه تلاشی کرد برای بردنش .... چه تانکی رو گل زد تا از اون برهوت ببرتش .... و صحنه ی آخر فیلم که چه با شوق می دوید داوود سمت محبوبه (یا شاید سمت چادرش که منفجر شده بود ...چون هر دو در یک سمت بودن ...مسیر یکی بود ) .... و جمعه که در آن صحنه ی پایانی یخ ایستاده بود و دویدن داوود رو تماشا می کرد .... و زن که ته دلش با داوود بود ....

نمی دونم اگه این فیلم می خواست خیلی واقعی تر باشه یا اگه توی امریکا ساخته شده بود و بر اساس فرهنگ اونا بود شاید بهتر این بود که جمعه همونجا تو اون بیابون به زنه تجاوز کنه .... همینه دیگه ...چرا که نه ؟ ... از جمعه هم بر می اومد با اون سگ وحشی ترسناکش .... کافی بود سگه رو بیرون اتاقکش ول کنه که محبوبه نتونه فرار کنه .....

فیلم کامل بود به نظرم .... هم بی مکانی ش ،هم بی زمانی ش ،هم  شخصیت ها ...ولی خیلی تهش بود .... خیلی غلیظ بود .... مث قیر که از تو بشکه بریزی بیرون .... جریان پیدا نمی کرد .... می شد بهش حرارت داد آبش کرد .... مگه آژانس شیشه ای و داستان کیانیان و پرستویی همین نبود ؟ .... اینجور فیلمهای ثقیل به گروه خونی من لااقل نمی خوره ...

فیلم blow up اثر میکلانجلو آنتونیونی ...ساخته ی ۱۹۶۶ رو هم دیروز دیدم ...داستان عکاسی که می ره از یه صحنه عکس می گیره .... صحنه ای که زن و مردی ظاهرا خارج از چارچوبهای عرفی !! مشغول لاو ترکوندن در یک پارک هستن .... حالت وسواسی عکاس موقع دیدن عکسها و کنجکاویش باعث می شه که عکسها رو بزرگ کنه در جستجوی شکی که داشته .... و با بزرگ کردن تصاویر لابلای چمنها تصویر مردی تپانچه به دست که ظاهرا می خواسته یکی رو اونجا بکشه به نظرش می آد .... داستان مربوط به سالهایی ه که مصرف ماری جوانا توی جوامع غربی رواج داشته .... ماده ای که آدمو پارانویید می کنه .... ادله ی شکش رو که خیلی مبهم و ناچیزه براش بزرگ و مهم نشون می ده تا جایی که توی چمنها قاتل تجسم می کنه ....یه توهم .... توهمی که برای آدم از واضح هم واضح تره .... پارانویا فارغ از مصرف هر ماده ی خاصی همین خصوصیتو داره .... وقتی اون عکاس از عکسش یه عکس دیگه می گیره عکس وضوح بیشتری پیدا می کنه !!! ...یعنی  خطا...یعنی توهم مجدد !! ...هر جور که نگاه کنی عکس از روی عکس وضوحش کمتر می شه ..... خب آدمیزاده دیگه .... کی می تونه بگه که خیلی از چیزایی رو که مطمئنیم همچین حالتی نداره؟ خیلی از چیزایی رو که دیدیم حتی !! ....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ

روبان قرمز قشنگ بود ... اما برای یه بار. ما حاضریم خیلی از فیلمای در پیتمون دو سه بار ببینیم. اما به نظر من اون همون یه بار ... بعدش مسخره س. مسخرگیاش معلوم می شه. برای منی که نمی فهممش ... شاید

نرگس دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ب.ظ

بی فرهنگی چه ربطی داره به تحلیل فیلم؟؟!!
تو چرا تازگیا اینقدر افتادی به نقد و بررسی فیلم؟؟ من این فیلم روبان قرمز رو سه بار دیدم...یه بار فقط به آخرش رسیدم اونم تو سینما...دلیلش هم نمیدونم چرا ..خیلی خوشم اومده بودا اما همه اش یه چیزی شده که من اون صحنه اخر رو درست وحسابی نفهمیدم...من اون صحنه دوئلشون(یا شبه اون رو) خیلی دوست دارم

نرگس دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ

من تازگیا چشمام البالو گیلاس میچینه... تیتر رو خوندم بی فرهنگی جای فرهنگی..شما ببخشید... پی:)))))))

سارا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ق.ظ

من که می گم... حالا باز بگو نه...

روبان قرمز رو چند باری دیدم... هر دفعه برداشتم با دفعه قبلی زمین تا آسمون فرق داشت... فیلم خوبیه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد