خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

پری و فرنی و زویی

من این فیلم پری رو خیلی دوست داشتم ... بخاطر همین فیلم (که ۵ بار سینما رفتم دیدمش ) عاشق نیکی کریمی و مهرجویی هم شدم (در حد عشق یه بچه ی سوم دبیرستانی که البته در اون زمان خیلی احساس بزرگی می کرد و به نوبه ی خودش بزرگ هم بود ) ... همون موقعها شنیده بودم که پری اقتباسی از کتابی از یه نویسنده ی امریکایی ه !! و نمی دونستم اون نویسنده جی.دی.سالینجر نویسنده ی بزرگ کتاب بزرگ ناتور دشت ه! شنیده بودم اقتباس ... امروز اون کتاب رو (فرنی و زویی ) خوندم ...نمی دونم اقتباس یعنی چی دقیقا !! ... ولی خودش بود ....یعنی حتی دیالوگها ... شنیده م آخر فیلم نوشته ..ولی با این چیزی که من خوندم سینمایی شده و ایرانی شده ی همون داستان بود .... کامل .... رفتم فیلم پری رو شهرکتاب خریدم ... ببینم یه بار دیگه .... خب من همون موقع هم عاشق شخصیت داداشی بودم تو فیلم .... شاید حتی یه جورایی ازش تاثیر هم گرفته م .... گرچه زویی سالینجر از داداش یوسف مهرجویی جذاب تر هم هست و خب نیویورکی همونه دیگه ...منم غربزده ....

بعدا می نویسم در این مورد !

نظرات 16 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:07 ق.ظ

ولی این یکی فیلم رو دیگه جدا ندیدم !

نرگس سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:08 ب.ظ

مریم سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:11 ب.ظ

پری؟ ... نمی دونم ... ولی دلم خواست اون کتابو بخونم ... نویسنده شو بگو ... باید جالب باشه ...
در اون مورد هم بنویس!

علیرض سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:30 ب.ظ http://riodo....

تیمسار دکتر جان. من یه فیلم سراغ دارم مال سینمای افغانستان اون دهه ای که در جنگ با شوروی سابق بود.. اگر احیانا فیلم کم آوردی یه بوق بزن!
خوب نیست مرخصیت تموم شه این یه دونه رو زمین بمونه.
دسته گل چی شد؟ آبیدی ؟

نرگس چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ

بعضی چیزا برای تو زندگی همیشه ادم رو یاد یه روز خاص ..حرف خاص ... خاطره خاص میندازند...این فیلم پری نه که منو یاد چیز خاصی بندازه فقط یاد این میندازه که من کی پس این ((گوشه دلم )) رو تو حرفام بیارم اخه...از اون کلمه هاس که هی داره خاک میخوره تو ذهنم...

مریم چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ

منم می خواستم بگم نرگس این گوشه ی دلمو دوست داره!

مریم چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:59 ب.ظ

توهم رو می بینی؟ نویسنده شو به اون گندگی نوشته! اون وقت من ... !
....، ... ........... ..

مهدی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:40 ب.ظ http://intranet.kanoon.net/mkianpour/weblog/

اگر حوصله داشتی، لینک زیر هم در مورد فرنی و زویی است.
http://intranet.kanoon.net/mkianpour/weblog/archives/uoeuu_u_oeuuu/

گلی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:36 ب.ظ

من ندیدم فیلمشو...اون موقع ما خیلی فینگیل بودیم..شما سوم بودی من به دنیا اومده بودم؟:دییییییی

گل یخ پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ق.ظ http://goleyakhe.persianblog.com

ناتور دشتو منم سوم دبیرستان خوندم... البته به دور از چشم مامانم!چون قرار بود تو المپیاد شیمی شرکت کنم و مامانم هر گونه مطالعه غیر مربوط به جدول تناوبیو ممنوع اعلام کرده بود!!۱! به هر حال من هرگز احساس طغیانی و که بعد از خوندن اون کتاب داشتم فراموش نمی کنم... نکنه واسه همین تو المپیاد مقام نیاوردم؟! سعی میکنم کتابیو که نام بردی بخونم...

کوچه گرد پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ب.ظ http://Riodo...

چه جالب! من همیشه فکر می کردم این المپیادی ها از مریخ اومدن و کتاب هاشون با ما فرق داره. مشکل اینجا بود که چون معمولا آدمهای فروتنی هم هستند و دوست ندارند شناسایی بشن فرصتی نشده بود با روحیاتشون آشنا بشم.
بهر حال از اینکه یک المپیادی در جمعمون هست به خودمون می بالیم. این جوری بار علمی وبلاگها بالاتر میره خیلی.

نرگس جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ق.ظ

بنده هم شدیدا این جو علمی حاکم بر وبلاگ سورنا رو تبریک میگم...بهرحال شخصیتهای علمی اینجا جمع شدند خودش جای بسی خوشحالی داره واینکه علمش هم از نوع شیمیه دیگه حرفی نمی مونه برای گفتن ... فقط سکوت میکنیم به احترام شیمی به مدت یکسال و لذت میبریم دی:))

مریم جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ

من از بحث بالاییه نفرت دارم. دارم دیگه ... تو فکر کن توش کم میارم ... از ندونستن نه ها ... از دونستن ... آرهههههههههههههههه از دونستن. دونستن .... اوکی؟ دونستن ....
.. . .. ...
اینجا رو باید از نظر آماری بی نیاز کنیم ... !

سپیده چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:21 ب.ظ

بد ترین قسمتش اینه که سلینجر بیچاره به شدت مخالف ساخت هر فیلمی از کتابش بوده بد بختی اینه دیگه جون به جونمون کنن ایرونییم!!!

سپیده چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ب.ظ

راستی اگه علاقه دارین کتاب بالابلندتر از هر بلندبالایی رد هم بخونین اونم بعد فرنی و زویی نوشته شده و راجع به همون خونواده س

درویش پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد