خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

کمدی انسانی

۱-عجب کمدی یی ه این زندگی .... از ۲۷ سال پیش تا حالا .... حالا گاهی ممکنه توی کمدی اعصابت هم بهم بریزه ولی چیزی از کمدی کم نمی شه ....

۲-تولد هم دیگه چیز تازه یی نیست .... چند ساله سالهای زندگی خیلی با سال قبلش فرق نمی کنه .... زمانی در ۱۹ تا ۲۲-۳ سالگی هر سال تجربیات جدید ...دید جدید ... حس جدید ... الان دیگه به پلاتو رسیده م .... یا بهرحال شیب خیلی کم شده ... باید شیب را افزون کرد !!

۳-شبستری در غربت ... قلم رفقای ما رو حال می کنین؟ ... متاسفم که شما فقط مجبورین با قلمش حال کنین ! .. حاجعلی! یکی از دلخوشیهای من در این مدت بیرجند بودن این بود که حضرتعالی هم در مملکت نبودید و من بابت برنامه های پنج شنبه شب چیز زیادی از دست ندادم ...

۴-اون بحث شیمیایی -ترمودینامیکی را هم تا وسطاش فهمیدم ولی بعدش ....

۵-در راستای کمدی بودن زندگی یه چیز بامزه تعریف کنم ... یه دوستی دارم (بهار ) ...از اهالی دانشکده ی پزشکی ... همونجوری که من در شرق کشور مشغول خدمتم ایشون در سنگری دیگر در غرب کشور به خلق کرد خدمت می کنند ... می گفت چند روز پیش داشتم از یه پیرمرد دهاتی که بوی گوسفند می داد به زبان کردی ناقصی که تو این چند ماه یاد گرفته م شرح حال می گرفتم .... ((بلغمت چپله ؟)) - بفتح چ و پ - یعنی خلطت چرکی یه؟ ... می گفت یه پسره هست مال همونجا ... خیلی تیپ می زنه و کلا توی بیمارستان زیاد می گرده تو این هیر و ویر اومده می گه : ((are you married)) ... می گفت فقط نگفتم از کلیسای من برو بیرون !بیرون ! بیرون !

۶-مرسی از تبریکات تولد ... نمی دونم چون آدم تو غربت احساسات رقیقه ش می زنه بالا از تبریک تولد خوشحال می شه یا من از اولش هم اشتباه کردم که گفتم تولد تبریک گفتن کار هجویه ! ... ۱-۰ به نفع سنتها !

نظرات 8 + ارسال نظر
سیاوش پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:14 ب.ظ http://siaavash.blogsky.com

سلام .. از حسن اتفاقی که منجر به آشنایی با وبلاگتان شد خرسندم ! البته سر کلاسم و وقت و امکان خواندنش را ندارم امیدوارم از خانه امکان دسترسی به وبلاگتان را داشته باشم آن هم با این حافظه ! در هر صورت پاینده و پوینده باشید !

علیرض پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:47 ب.ظ

عصر با آذین رفتیم نارون ٬ با یک ادای احترام به شهر کتاب .
گپ زدیم . جات خالی بود محسوساً !

نرگس پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:24 ب.ظ

کمدی...تراژدی... درام... کلا این زندگی در عین سادگی خیلی پیچیده است... بخصوص وقتی میزنه و یکی میره تو بیرجند جایی و میزنه و تولدش هم میشه و ببین کار به کجا میرسه که ۰-۱... اصلا ..میدونی همیناست تراژدی داستان میزنه بالا... آر یو مرید هم شاید لهجه جدید کردی باشه خب... اینش رو یاد نگرفته لابد... شایدم اقای کرد خوش تیپ خیال کرده هرکس کرد نیست باید با زبون بین المللی باهاش حرف زد...اینحاس که میگن عشق مرز نمیشناسه...دی:)))

سارا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:43 ب.ظ

با کمدی بودن زندگی که خیلی موافقم... ولی با کم شدن شیبش نه !!!... البته می دونم قیاس مع الفارق یا یه همچین چیزیه... شاید رفتم سربازی دیدم عوض شد...!

حالا که تبریک تولد گفتن کار هجوری نیست: تولدت مبارک ! من منتظر چنین روزی و چنین اعترافی بودم !!! ببینین بچه ها ! بهتون می گم این سورنا روز به روز اخلاقش بهتر می شه... حالا شماها هی قطع امید کنین !!! :))

مریم شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:33 ب.ظ

من هنوز نمی تونم درک کنم کجای این زندگی سگی کمدیه!
D: D: D: فعلا هم حس خیلی خوبی برای تولدم دارم! یعنی شاید بهترین روز سالم بدونمش! البته ایشالا بزرگ می شم این فکرا رو می زارم در کوزه!!
به شماره ی ۵ که می رسم، کمدیه رو پایه م! :)))))))))))
خلاصه که تولدت بازم مبارک!

مریم شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ب.ظ

می زارم = می ذارم !

زه زه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ق.ظ

کاشکی می شد که در ژرفای شب
کاکل زلف ملوست را نواخت
کاشکی در محشر صحرای تب
می شد از عشقت دوای درد ساخت
بدون شرح!!!

ریبوار سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:37 ب.ظ


منم قبول دارم که این تنهایی پاک داره Dominancy نیمکره های مغز تو تغییر میده. نوشته هات داره بیشترو بیشتر Right Brain ی میشه...

میترسیدم تولدت رو تبریک بگم خوشت نیاد.الانم نمیگم : تولدت مبارک;) ولی تو بگو به من بر نمیخوره!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد