تو فکر می کنی که آخر سالی دیگه مغزها پکیده ( بضم اول ) و همه نیازمند یک نوروزی هستن که با آجیل و شیرینی انرژی یکساله ی مغز تامین بشه ؟ .... تو می دونی چندتا آدم هستن که آدم ممکنه میسشون کنه !این میس کردن هم از اون فعلهاییه که باید توی فارسی وارد کرد ... تو تا حالا از خودت پرسیدی که چرا هرچی ایده ی داستان داری یک حاشیه ای که حتما توش هست یه رابطه ی عاطفی به فاک رفته ست ؟ .... تو می دونی چندتا داستان نوشتی که توش با یه روسپی رابطه ی توپی بهم زدی؟ تو می دونی که چقدر با این تکه از شاملو حال می کنی که :از زنان تان به روسپیان ،و از مردانتان به آدمکشان مایلترم !! (قریب به این مضمون ) ... امروز داشتم به ایده ی یک داستان کوتاه فکر می کردم که شخصیت اصلی ش زنی بود که شوهرش مرده بود و حالا دوست پسر داشت و یک پسر ۷-۸ ساله ....و داستان درددلهایی بود که زنه با شوهر مرحومش ! داشت .... بازهم یک رابطه ی به فاک رفته در عین زندگی خوب و رضایت بخش ..... از این ایده به این مطلب رسیدم ....
خیلی پرت و پلا بود .... خوبی ش هم به همینه ....
اوایل برای یک مخاطب -فقط یک مخاطب- خیالی می نوشتم ...اون موقعی رو می گم که بهتر می نوشتم !
هرچی آدم کمتر چیزی برای از دست دادن داشته باشه بیشتر با خودش روراسته و هیچی به خوبی روراست بودن با خودت نیست !