در یک غروب نه دلگیر ، از همونجایی که روزی در حالی بودم که می دانی و نپرس می نویسم ... می دونی امروزه روز دیگه ترک سیگار هم خیلی سخت نیست ... با آدامسهای نیکوتین دار و قرصهای زیرزبونی نیکوتین و فلان و فلان ..... روزهای آخر اسفند همیشه برای من لااقل در این ۵-۶ ساله یک دلواپسی مزخرفی داشته ... از سال ترور حجاریان لااقل اینجوری بوده .... و منی که اون سال رو بیاد می آرم یه خورده راحت ترم واسه ی سالهای بعد .... دلم برای آدمی تنگ شده که قالب شکنی رو می شناخت .... دلم برای آدمی تنگ شده که کمی ،فقط کمی از کوتوله های دور و بر روشن تر بود و همین هم نادر شده تو این دوره و زمون .... دلم برای روشنی دلی تنگه که تاریک شدنش و غبار خشم گرفتنش از دوده های آتشی بود که عشق سوزان درون من به در و دیوار و اطرافم زد ....
امروز فکر می کردم این دو روزه که اعصاب نداشتم به خاطر بی سیگاری بوده و حالا کم کم بهش عادت می کنم ....
bi sigari bad dardi ast.. mifahmam
امروز و یا شاید هم دیروز برای تو مرور خاطراتی بوده که بایگانی شده بودند پشت حصارهایی و به مدد تکنولوژی این روزها با چند کلیک بیرون می ریزد و میخوانی... میدونی سورنا ... این روزها برای من میشود روزهای مرور خاطرات... روزهایی که تمام آهنگهای خاطره برانگیز را میگذاری بلند پخش شود و با هرکدام میروی به روز خاصی...مینشینی روبروی شخص خاصی و ... این روزها چقدر مرور کرده ای گذشته ات را؟؟؟ (نمیدونم شاید بی ربط باشه یه حسه فقط)
ببخشید رو پست قبلی اشتباه کردم!تبریک به خاطر ترک سیگار!
این روزا برای خیلی ها یادآور خاطرات!