گاهی فکر می کنم این ملت ایران عجب صبورن... عجب انعطاف پذیرن... همین هشتاد و پنج سال رو بگیر... بری تو نخ مردها می بینی از زیر بازارچه و پابوس حاج عبدالعظیم رفتن شروع شد تا میل گرفتن توی زورخونه و اولین ماشینای تو خیابون رو چهارشاخ نگاه کردن و اجبار در کلاه پهلوی سر گذاشتن... اینها رو بگیر و برو تا جنگ جهانی و رادیوی قهوه چی که فقط سه ساعت در روز برنامه داشت و پیشوا که آخرش نفهمیدن آدم بود یا از ما بهترون... وقتی که حکومت پدر تبدیل به پسر شد... همان حول و حوش، دغدغه ها همه نفت بود و نفتی !... و شاید چند سالی بود که پسر بزرگ خانواده دیپلمش را لیسانس کرده بود... حالا دیگر دختر هم راه افتاده بود و پدر هم گاهی حرفی نداشت و گاهی مخالف اینهمه ترقی (؟) بود (به اون هم مفصلا می رسیم)... خلاصه همه اینها را بگیر و برو تا انقلاب و جنگ و انقلاب فرهنگی و تحریم و دوران سازندگی و بمب اتمی و...!
حالا از اونطرف بری تو نخ زنها که گریه ات می گیرد... اولش با پیچه شروع شد و بعد به لچک رسید و همان را هم به زور از سرشان کشیدند و پیرزنهایشان را سکته دادند و زنهای جوان را خانه نشین کردند و بعد به دخترها آنچنان لباس پوشیدن یاد دادند... تحصیلات عالیه یاد دادند و باید دید اولین دختری که تصدیق گرفت کی بود...! بعد هم که دخترها همپای پسرها در بالا رفتن از دیوار و تسخیر لانه جاسوسی استعداد نشان دادند و کار به انقلاب کشید و بعد از انقلاب یواش یواش از جوراب مشکی شروع شد تا به روسری و مانتو رسید و چادر حجاب برتر شد و رفت تا جایی که رنگ قرمز حرام شد و بگیر بگیر شد و کمیته نامی بود بس آشنا!!!... و آمد تا اوضاع دوباره باز شد و مانتو ها آب رفت و روسری ها عقب رفت و... اوووووه... حالا دیگر خودت می بینی !
وقایع را به تعداد جمع بزنی و ۸۵ را رویش خورد کنی شاید بیفتد هر هفت هشت سال یک واقعه... شاید هم کمتر... هر بیست بیست و پنج سال نوعی از دگرگونی در جامعه... کم نیست ها... برو از یه بلژیکی... یا اصلا محدودش نکنیم، برو از یه اروپایی بپرس ببین چقدر تاب تحمل اینهمه تغییر را دارد... یا اصلا اینها رو ولشون کن با اون گوشت خوک خوردنشون !!!... برو از یه چینی بپرس... آنها هم انقلاب کردند (البته نه به بزرگی ما !)... برو بپرس ببین پیرمردش چند تا قیافه عوض کرده... ثبات که همه اش نشد اقتصادی و سیاسی... عواطف حاکم بر جامعه هم بد نیست سر و سامانی به خود بگیرد... مردم هم بد نیست خودشان را پیدا کنند... ساعت ها هم بد نبود اگر مثل قدیم جابجا می شد... !
ای بابا... عجب هجوی دارم می بافم به هم من!...... تو اینها را هم بگو... غیر از نشان روشنفکری (سه ستاره باشه لطفا !!) چیز دیگری می دهند بهت؟... تازه اگه اون رو هم بدن !...
اینست حکایت ما مردم خسته... خسته و صبور..........
.... پی نوشت: خودم می دونم.. حیف جامعه ای که تا می آیی از زن بگی کارت به حجاب و تحجب می رسد.... به جای «حیف» بخوانید «وای به»...
سورنا این یک جا باید کمی بی ادب تر بود .. یعنی شاید همان از زنان به روسپیان و بقیه اینجا خیلی مناسب بود .. من می گویم خیلی .. بیش از حد خوشبینانه است که بگوییم صبور.. فروتن ..باور کن صفت های بیشتری هم وجود دارد .. تو تاریخ را نگاه کنی می بینی که بعد چالدران همه چیز فرو ریخت .. شکست پشت شکست .. بد بختی پشت بدبختی .. و افتخار شد تقیه .. تحمل.. معامله .. و این معامله دیوانه کننده است ... ببینی می شینه حساب می کنه .. که اینو بدم .. اینم بدم .. یه روز بیشتر زنده ام .. یا یه شب بیشتر .. شب ها مهم تر شده توی زندگی شان . یک بار قبلا جایی گفته ام .. وقتی حافظ و سعدی لب در لب .. ساعد در ساعد .. و ما بقی قضایا با ساقی نشسته بودند و غزل و قصیده می گفتند .. و تو می آیی می خوانی می بینی که هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .. افتادگی آموز اگر طالب فیضی .. هر که میوش بیشتره سرش خم تره ..
می دانی .. کوری را حتما خوانده ای.. آنجایی که آن اتاق محصوص جنس در برابر غذا مبادله می کند .. ایرانی ها خوب آن بازی را بلدند..
یک بار کسی بهم گفت .. گفت کسی که اتعطاف پذیریش بالا باشه پشت آدم وای نمی سه .. یا بد تر .. به آدم منغطف نمی شه تکیه کرد ...
پی نوشت یک .. از نشانه های روشنفکری سه نقطه اینو می دونم که تا بخواد بحث روشنفکری کنه موضوع زن ها رو پیش می کشه .. به خصوص حجاب
پی نوشت دو .. من هنوز دلگیرم از شما .. سال اول بودیم .. شما برای کنکور می خواندین .. توی زمین فوتبال بازی می کردیم .. زنگ تفرحتان شد .. مثل قبیله مغول ها ریختید و توپمونو سوت کردین .. ولی خداییش توپ خیلی بالا رفت .. خودت نبودی؟
پی نوشت سه .. آدم بی دلیل که کاری رو نمی کنه .. این مدت یه فشاری روم بود .. با اینکه کار مسخره یه گفتنش.. اما لهراسب .. گشتاسب.. محمد .. ابراهیم .. منم. احساس می کردم یه حرفی زدم واینسادم در رفتم ..
و به همین دلیل که حتی تو خواب هم احساس آرامش نمی کنی و همیشه می ترسی که نکنه فردا دوباره همه چیز از این که هست بدتر بشه و بالاخره از خستگی که هیچ وقت برطرف نمی شه وا می دی!
و یک چیز دیگر یادم امد .. نمی دانم نمایشنامه پروار بندی علامحسین یوسفی ( معروف به گوهر مراد) را خواندی یا نه .. نمی دانم اصلا به این راحتی ها پیدا شود یا نه .. اما
اما آرامش بر دو بخش است .. گوسفند ها هم آرامند ... گوسفند های پروار بندی شده آرام ترند ( به دلیل آن که پروار بندی سبب می شود که گوشتشان لذیذ تر شود و چاق تر شوند .. منظور از پروار بندی همان کاری است که معمولا با سگ ها ی خانگی می کنند ..) و یا انسان در آرامش آرام است .. یعنی تفاوت بزرگی وجود دارد میان احساس آرامش کردن و آرام بودن .. همون طور بین نکردن و نبودنش ..
شاید مشکل بزرگ غرب یا یو اس در دهه هفتاد بعد ویتنام همین تفاوت میان حس آرامش و آرام بودن بود .. که هیپی شکل گرفت.. بعد رپ .. متال و دارک متال زاده شد .. یعنی آنچه تمدن غرب هم به تو می دهد آر امش نیست .. حس آرامش است .. درست مثل همان گوسفند های پروار بندی شده .. شاید با همان سر انجام..
به نکته خوبی اشاره کردی...! من آخرش هم وجه تسمیه «انقلاب فرهنگی» رو با اونچه که واقعا اتفاق افتاد نفهمیدم... توی انقلابی که از نوع فرهنگی باشه دانشگاه باید باز شه... نه اینکه بسته شه... مثل انقلاب صنعتی که توش کارخونه باز کردن!!!
البته فرض بر روند رو به بهبود استوار است... شما می توانید بزنید فرض را منفجر کنید... ما خودبخود توجیه می شویم !!!...
امضا: یک بی سوات رو به رشد!!! :))
نه ابراهیم جان من یکی تا حالا توپ سوت نکردم دیگه زور گفتن به سال پایینی که جای خودشو داره ...