خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

نقد ۱

می گن :زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود (؟)

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

این شعر از اون چیزاییه که خیلی خوندنش حال می ده ... راست کار بچه های دبیرستانیه که تازه می خوان با شعر حال کنن ... اونایی که دو سال دیگه برای اولین عشق زندگی شون نامه می نویسن و از این شعرای آب دوغ خیاری که من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم .... یا بازکن پنجره را -من تو را خواهم برد -به سر رود خروشان حیات -آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز - بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز ... یا من اناری را می کنم دانه ...و به خود می گویم الخ ...

قبول ندارین؟ پس هرچیز پاپی (مخفف پاپیولر) چیز خوبی نیست هیچ اغلب پاپ بودن نشانه بی مایه بودن و مزخرف بودنه ... بقول ابراهیم گلستان به درد مجله های پرت پست کافه ای می خوره !!! ....گرچه شاعر پاپ رو نمی شه سرزنش کرد و یا کارش رو بی ارزش شمرد چون بهر حال اونم دلش خوشه واسه خودش دیگه ...

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

الان مگه کسی برای اولین عشق زندگی اش نامه مینویسه؟؟؟ لابد یه گوشه اش هم از عطرش میزنه...و ای نامه که میروی به سوی اش...اینا...
در مورد پاپ بودن فکر میکنم... ببینم میرسم به بی مایه بودن و مزخرف بودن یا نه...

ابراهیم پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ

پارسال باهار دسته جمی رفته بودیم زیارت..بر گشتنی یه دختری خوشگل و با محبت .. همسفر ما شده بود همراهمون می اومد .. به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت .. می گفت برو.. بهش بگو .. دوسش دارم ..بی گفتگو .. هر پی می خواد بگه بگه هر چی می خواد بشه بشه.. راز دلمو گفتم اینو جواب شنفتم
تو زایری پسر آخه چقدر نادونی.. اومدی زیارت یا که چش چرونی
گفتم به او زیارتی که رفتم .. قسم به اون عبادتی که کردم ... قسم به اون قفل و دخیل که بستم .. بعد خدا تو رو می پرستم ..
از نامه سوم اکبر به کبری به تاریخ اول شهریور هشتاد وشش .. اول بار که تورا دیدم ..

محمد پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:49 ب.ظ

پاپ بودن یه خوبی خوبی داره .. اینه که محبور نیستی چیزی رو تعریف کنی.. شیوه خودتو .. علایق خودتو .. می تونی غرق شی بین آدما .. سر همین قبول دارم ممکنه نشونه بی مایه بودن باشه .. اما همیشه هم مزخرف نیست .. زندگی صحنه یکتای هنرمندی ما است همچین هم مزخرف نیست .. حالا تو می گی آوازی که آدما می خونن کره .. دوئته .. آهنگ پیش زمینه داره .. یا اصلا برات هیچ چیزت هم نیست که مردم بسپارند به یاد یا نه .. مهم اینه که خودت که اون بالا وایسادی باهاش حال کنی .. اما همین که تو می یای یه مفهومی مثل پاپ رو بی مایه می گی و مزخرف یعنی یه جایی وایسادی نه بین همه .. اسمشو بزاریم صحنه .. تو که دکتری باید بیشتر از همه مرگ دیده باشی ..
راستی یه سوال.. اگه آدم مردن آدما رو زیاد دیه باشه مردن براش یه اتفاق بی اهمیت می شه ؟ یعنی دفعه اول که رفتی اون اتاقه مرده گذاشتن جلوت .. نه دفعه اول نه .. دفعه سوم .. به این فکر کردی که این آدمه چند روز پیش زنده بوده .. یا اینکه فقط حواست باشه که جرکت چاقو تو دست وقتی بافت زندست و یا مردست فرق داره ..
این کامنت زیادی مزخرف شد .. تقصیر من نبود ..

مریم پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ب.ظ

ببین! این شعر اولیه اون وقتا که ما مدرسه می رفتیم صفحه ی اول کتابای «اندیشه سازان» بود! اولاش که یه کتاب شیمی شو خریده بودم چقدر برام جالب بود! اما دیگه آخراش حالم از هر چی شعره به هم می خورد با دیدن این دو سه خط! الان هم همین حس رو دارم!
راجع به پاپ هم ... من موافقم باهات ... بدجوری! در ضمن پاشو اون جمله هه که توش «پست» داره رو اعراب گذاری کن چون به نظر من ایهام داره ... البته در کل ماجرا فرقی نمی کنه شاید...!

سارا جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:47 ق.ظ

چون از بیت اول تا پاراگراف آخر شدیدا مخالفم چیزی نمی گم !!!

فقط یه سوال: شما جدا به خودتون می گین: الخ؟!!! (رجوع شود به انتهای پاراگراف یکی مونده به آخر...!)

شوخی بود...! شاد باشی...

گل یخ جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ب.ظ

منم تا حدی راجع به پاپ بودن نظری مثل تو دارم... اغلب اون چیزی پاپ میشه که به دست آوردنش خیلی آسونه چون لازم نیست اول درستیشو ثابت کنی تا بعد همه برات شمشیر از رو نبندن و خوب اینطوری دیگه خلاقیت و تازگی از بین میره و روز مرگی آدمو دچار مرض کسالت می کنه.... من حتی از پیروی کردن از اون چیزی که بهش می گن مد سال خودداری می کنم چون وقتی یه لباس به تن همه باشه یه بخش عظیمی از تفاوت روح انسانها زیر یه نقاب یهک شکل سرکوب می شه ... آدم از همه حرفهای تکراری می شنوه و احساس می کنه که داره وسط یه گله گوسفند مرینوس که همه پشم های سفید یه شکل دارن زندگی می کنه و خودشم دیگه چیزی به جز بع بع کردن نداره که بگه...!!!
البته خوب این حرفها نظر منه ... امیدوارم به کسی بر نخوره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد