خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

ماییم و نوای بینوایی

بهرحال بینوایی هم نوایی دارد ...

نوشتم که بیش از این مرده نباشم چون زنده هستم چون می نویسم ....

بهار گفت خیلی نامردی ..پرسیدم ازکجا فهمیده .... جوابی نداشت ...

حالم از ایران ،ملت ایران ، مسوولین ایران بهم می خورد ....

چی می شد یه دینامیت بود بزرگ به وسعت سرزمین من ... همه رو می ترکوندم ... می رفتم حبس .... گوانتانامو ....

خطر بیخ گوشمه .... بپایین ... صدای انفجارش گوش همه ی مادر بخطا ها رو کر  می کنه ...

گور پدرت پفیوز

نظرات 11 + ارسال نظر
بازاریاب سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.adinehbook.com

دوست داری پولدار بشی؟ هر کلیک 80 ریال!

محمد سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ب.ظ

calm down man .. بیا یه قرار نیمچه روشنفکری بزاریم .. تو مایه کافه نادری و اینا .. فحش زیاد بدیم اگه عصبانی شدیم .. اما با پدر و مادر طرف کاری نداشته باشیم .. به هر صورت گوش یه مادر به خطا تفاوت چندانی از نظر ساختاری با گوش یه مادر نه به خطا نداره .

محمد سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ب.ظ

عزیزم .. یه پیشنهاد دیگه هم برات دارم .. دیدتو گسترش بدی .. من موندم تو چرا وقتی جالت به هم می خوره فقط برای ایران و ملتشو و مسئولینش.. بقیه دنیا هم همین قدر حال به هم زنه .. تو که آرزو می کنی .. یه دینامیت بزرگ تر آرزو می کردی.. قد جهان .. حالا به جای گوانتانامو می ری ماه .. من قول می دم منفجرش کنم ..
از این حرفها گذشته .. من هنوز نمی فهمم .. تو چرا عضو این آدما نیستی / چرا تو خودت تو انفحار نمی ترکی و به جاش میری گوانتانامو .. که مسیح وار جواب عذاب چه کسی رو بدی .. لابد تا آخر عمر عذاب بکشی .. اینا راحت شن .. یا اینکه صرفا حالت اون قدر به هم می خوره که حاضری یه عمر شکنجه شی..
پسر جدا پیشنهاد می دم اینکه خودتم تو انفحار بری هوا رو کانسیدر کنی ..

اشکان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ب.ظ

سورنا جان سلام:
..مدتی نشد بیام این ورا...اما نوشته هات و کامنت هات همیشه به دلم میشینه...
از افکار محافضه کارانه خوشم نمی یاد و تو خودتو خیلی خوب بیرون می ریزی..
ما باید یاد بگیریم لیوان پر ..خالی ..نشکن..بشکن!! رو بشکنیم..اگه با دیوار نشد ..به زمین..نشد با دست..نشد با صورت..بالاخره هر کسی طاووس خواهد...سه نقطه
شاد باشی.

نرگس سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ب.ظ

این کلمه ((سرزمین من))...یا سینونیمش ((وطن من)) علیرغم همه این چیزایی که گفتی ...علیرغم همه این چیزایی که اعصاب همه رو بهم میریزه... همیشه مانع از این میشه که من ارزو کنم که یه دینامیت باشه به وسعت مفهوم همین کلمه... احتمالا حالت از این ناسیونالیستی هم بهم بخوره اما اگه به ارزو کردنه من ارزو میکنم یه دینامیت باشه به وسعت کلمه خیانت... اونم از هر نوعی... منفجرش میکنم...زندان هم نمیرم... چه گوانتانامو...چه اوین...(هر چند اوینی اونموقع وجود نداره...)

مانی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ http://xmaanix

همم..جالب انگیز ناک بود.
من باتلاق نیستم اما فضاهای باتلاقی را دوست دارم.

سارا چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ق.ظ

خطری نیست... حتی تو گوانتانامو... خیالت راحت باشه...

لیلی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.looliyan.com

این چیزی که نوشتی به شدت سطحی و احمقانه بود.خیلی چیپ بود.

محمد جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ق.ظ

نچ عدد قرص استامینیفون کدئین را پودر کنید بعد آن را درون یک لیوان دسته‌دار پر از آبجو برزید. بعدش هم آن آبجو را هر پنجاه گرم، پنجاه گرم نم نم بروید بالا. [نمی‌کشد. سرتان را گرم می‌کند. وارد خلسه‌ای دست‌نیافتنی می‌شوید] به یاد آل‌ پاچینو در صورت زخمی، البته تونی مونتانا در اسکار‌فیس، کوکایین با ویسکی مخلوط می‌کرد و می‌رفت بالا. وقتی دارید آن آبجو را هر پنجاه گرم، پنجاه گرم مزه مزه می‌کنید به لئوناردو کوهن یا کریس ره‌آ گوش کنید. گیرایی اثر چندین برابر می‌شود.
(به نقل از گردباد)
پسر تو که نمی تونی درد بکشی .. بهتره دوباره سیگارو شروع کنی .. درد کشیدن هم مرد می خواد ..

محمد جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ق.ظ

آقا .. داشتم فکر می کردم کامنتام یه کم بد و بیراه شد .. اما بد بیراه نیست .. از روی حس دشمنی نیست .. شاید ماله اینه که احساس مشترکه .. دیدگاهمون فرق میکنه .. و راه حل هامون ..یا دیدگاهمون یکیه .. احساسمون فرق داره ..راه حلامون مشترک .. و الی آخر ..
اگه می بینی یهو روی یه پستت واکنش نشون می دم و پالس می فرستم مال اینه که یه حسی نسبت بهش داشتم ..یه چیزی اون وسط منو گرفته .. قلقلک داده ..

بی نام جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ب.ظ

بینوایان اثر ویکتور هوگو بود که...نکنه ادامش دادی!...
به بهار خانومم سلام ما رو برسون بگو خیلی مخلسیم...میگم واسه ساختن اون دینامیته سرمایه از من کار از تو...فقط به شرطی که خودمم با بقیه مملکت هوتو تو شم!خوذتم بیا بمیر باهاش...اینجوری دیگه حبسم نمی ری...نظرت چیه؟..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد