خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

اگه حرفی برای گفتن نباشه چی ؟

این مطلب خوبه... اساسن من جدیدن با مطالب رادیکال خیلی حال می کنم .... مثل چنگال .... بخصوص الان که تفکر چپ نما داره مد می شه .... پریروزا یه جای شبه روشنفکر پرور یک دوست قدیمی دوران مدرسه و دانشگاه رو دیدم که الان از فعالین چپ محسوب می شه .... بشدت اصرار داشت که بیا در گروه پزشکان جامعه گرا !! یه همچین چیزی ... با تاکید بر سندیکالیسم .... گفتم من ترجیح می دم برای رهایی خودم مبارزه کنم و تعالی خودم ..... راهشم مشخصه و کم ریسک .... خارج ،پول ،کتاب  .... و اونم مرثیه که تویی که فلان بودی و .... به یه آدمی که همراهم بود می گفت : شما نمی دونین !من و این سورنا سالها در دانشگاه تهران هر سخنرانی یی بود پای ثابت بودیم ... لعنت به اونهایی که باعث شدن این نهال فلان بشه ... و نمی دونم منظورش از این نهال من بودم ...نهال مبارزه بود .... نهال آزادی بود ... بهرحال ای میلم رو گرفت .... اگر فردا پس فردا دیدین جامعه تکون خورده به حساب همین بذارین ....

رامین جهانبگلو بازداشت شده .... اون موقعی که من دنبال آدمایی بودم که حرفاشون جذابه جهانبگلو پشت گرد و خاک گنجی و باقی و قبل ترش شمس و جلایی پور و مردیها و سازگارا گم شده بود و منم سطحیییییییییییی..... دوستانم که دغدغه ی شرقی -غربی و فلسفه و شایگان داشتند هر از گاهی توی بحثها گریزی به فرمایشات ایشون می زدند و ظاهرن کارش درست بوده .... امیدوارم آزاد بشه ....  اینقدر گفتیم اون موقعها تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس که کلیشه شده .... ولی حیفه آدمای با سواد با جرایم غیر جنایی توی زندان باشند .

نظرات 13 + ارسال نظر
محمد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:11 ب.ظ

اون مطلب خوبو قبلا خونده بودم .. ببخشید ها .. یاد تو افتادم .. دیدی طرف اون مطلبو بعد از اینکه با یکی از دوستاش مشکل داشته نوشته .. کامنتاشو می خوندی.. پشت بسیاری از مانیفست های سیاسی وروشنفکری یه عقده به شدت بچه گانه و شخصی وجود داره .. حداقل ونایی که هر روزه نوشته می شن .. سر بند همین موضع باهات موافقم تعالی خودم .. اما چیزه .. راه کم ریسک و تعالی .. پول .. اینا مطمئنی به تعالی ختم می شه ؟ یعنی منظورم اینه که الان با این حساب لازم نیست همرو بفرستی هوا .. خیلی ها متعالی ان .. حدس میزدم باید یه تفاوتی برات داشته باشه خارج و ایران .. تعالی و خارج .. پسر می خواستیم بیامیم دانشگاه خیلی ها دپ زدند .. دانشگاه اون چیزی نبود که بهش فکر می کردند .. شریف یک دبیرستان بزرگ بود .. تهران هم بهتر بود .. اما باز آن چیزی نبود که آنها فکر می کردند .. راجع به خارج چی فکر می کنی؟
تناقض .. مطمئنم که خودت هم تناقض رو می بینی ..
راجع به دوران داشگاه هم .. حالا که گفتی کتاب .. نادر ابراهیمی بود فکر کنم یه داستان داره « باد باد مهرگان» بخونیش بد نیست .. تغییر جوی دانشجوهارو بر اساس موقعیت زمانی نشون می ده .. داستان قوی ایه ..

Mohammad شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ

باید اعراف کنم که فقط دو سه مله آن متن مرا یاد تو انداخت .. شاید بقیه اش خودم بودم .. :)

سورنا شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ب.ظ

اینکه آدم برای یه عقده ی شخصی مانیفست سیاسی از خودش در کنه خیلی برای من ارزشمند تر از اینه که واسه ی جامعه این کارو بکنه .... در مورد خارج هم موافقم حتمن اون چیزی نیست که فکر می کنیم /می کنم ... ولی به همین افراط در هدفها ی پوچ زنده ایم ....مث کنکور .... سال کنکور هنوز هم با اینکه هدفش پوچ بود و اونی نبود که باید یکی از بهترین سالای زندگی منه ... چون هدف داشتم .... دانشگاه با اینکه اون چیزی نبود که فکر می کردم ولی هنوز برام مقدسه !!! .... هنوز توی راهروهای دانشکده ی پزشکی که راه می رم عشق می کنم ... عشق .... اسم دانشگاه تهران منو یاد خیلی چیزا می اندازه .... اسمش توی متن واسه م بلد (بضم اول ) می شه .... اینه !

محمد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ب.ظ

من نگفتم که من یا تو با دانشگاه این مشکلو داشتیم یا داریم .. تحذیر می کردم که امکانش هست .. بنا به تجربه .. برای من هم همین بوده که تو میگی .. چه سال پیش دانشگاهی .. و چه خود دانشگاه .. سنگ به سنگ و ستون به ستون ساختمون و بنا رو شناختن من فقط اسمشو عشق می زارم .. نه عادت .. با بلد یا بدون اون .. من بیشتر فکر می کنم این مال اینه که من خودم به شخصه قبل دانشگاه هیچ پیش زمینه ای ازش نداشتم و اومدم و اون چیزی که می خواستم رو ساختم ..تا اونجا که می شد ..
راجع با پوچی هفتاد در صد باهات موافقم .. اونم مال اینه که هیچی رو صد در درصد قبول نمی کنم ..حتی خودمو .. شاید اگه پیدا کردم یه متنی هست فکر کنم حضرت داوود نوشته .. تو عهد عتیق .. بهت برسونم .. و موافقم که با همین افراط در هدفهای پوچ .. اما همیشه باید بعدش بدونی حالا چی کار .. و قبلش "که چی" .. یا به قول رفیقمون سو وات .. و بعضی وقتا چیز هایی اون قدر حقیق ان که از پوچی خارج می شن و تو می فهمی .. نمی تونی دلیل بیاری .. اما تو و شاید فقط تو فکر می کنی که واقعا پوچ نیست ..
من با اینکه وچود پوچی رو قبول دارم .. اما به اصالت هم فکر می کنم .. مانیفست سیاسی شخصی فقط بوی گند ازش بلند می شه .. می دونی .. فکر می کنم وقتی کسی همچین چیزی بنویسه برای جامعه هم نیست .. برای جامعه بودن هم به گونه ای برای هدف شخصی یه .. برای یه هدفه .. یه اعتقاده .. اعتقادی که به نظر اون فرد پوچ نبوده .. اگر چه این چیزا تو داستانا بیشتر پیدا می شه .. در مجموع جمله اولتو نفهمیدم و این قدر راجع بهش حرف زدم .. :)

ممنون که جواب دادی .. دیگه داشتم فکر می کردم یا بالکل فکر می کنی مزخرف می گم .. یا فکر می کنی عناد دارم .. یا یه میلیون تا فکر دیگه .. و تنها چیزی که این وسط ناراحت کننده بود که من این حرفا رو می زدم چون روی حرفات فکر کردم نتیجه اش اینا می شد و چیزای دیگه که باز خوب بود و اینجا جاش نبود .. و فکر می کردم که روی حرفام فکر می کنی یا نه ؟ علی ای حال .. ممنون رفیق ..

[ بدون نام ] شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ب.ظ

http://www.farsicrc.com/index.php?option=com_content&task=view&id=2094&Itemid=186



سخن پسر داوود بود و نه خودش .. اسم متن اینه .. کتاب جامعه ..

سورنا یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ق.ظ

متاسفانه من رفتم بیرجند ..... فعلن تا برم کافی نت خدافظ!

مهدی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.niya.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
من وبلاگ شما رو از بازبینی سایت انجمن پیدا کردم
فقط می خواستم از پاسخ جالبتون تشکر کنم
گرچه منم سیاسیون رو پرستش نمی کنم ولی فکر می کنم توو این بحث که ادبیات سیاسی قطبهای سیاست ورز ایران که عمدتا هم با هم در تضاد هستن شبیه هم شده و عقلانیت درشون کمرنگه هم نظریم
سپاسگزارم

بی نام یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ب.ظ

ای بابا...خیلی از جرایم غیر جنایی مجازاتشون باید سنگین تر از جناییاش باشه!(خیلی بی ربط بود؟)

سارا دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ

می گم یه حزب «پزشکان رادیکال» راه بنداز... علامت حزبتون هم یه چنگال باشه که به صورت عمودی تو یه بشقاب ماکارونی فرو رفته... از تهش هم شاخ و برگ جوونه زده... فقط حواست باشه شاخ و برگش کم باشه که معلوم شه رییس حزب چقدر نهال بوده !!! :))

نرگس سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ

مگه تازگیها زندانی جرمهای جنایی هم پیدا میشه؟؟؟؟صد البته مجرمان این قبیل جرمها به وفور یافت میشه... اما زندانی... یافت می نشود...

سیمیاگر چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ق.ظ http://simiagar.blogsky.com

سلام برادر .... چیه انتظار داری این مقامات زحمت کش در قوه قظاییه صبر کنند تا طرف قتل کنه بعد بندازنش زندون اینجا که مثل غرب فاسد و قانونمند نیست!!!!!!! خوش باشی

مانی.ب شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ق.ظ http://xmaanix.blogspot.com

{درود!}
{نوشته هات} خوبه... اساسن من جدیدن با مطالب رادیکال{ت} خیلی حال می کنم .... {کلن، دوست دارم بیشتر با هم در تماس باشیم، برادر!}

شبه روشنفکر نما پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:39 ب.ظ

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم.
منم من، سنگ تیپای خورده رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.

بیا بگشای در، بگشای، دل تنگم.

وقتی شکستی و دیدی شکستنی ست
وقتی بریدی و دیدی بریدنی ست
بر عرش تکیه کن ،بر خویش تکیه کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد