خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

خفته بر سیم خاردار ،بیشه ی بنفشه (و گوجه فرنگی)

اینجا سایکو-سوشیو آنالیز بیداد می کند یا می خواهد بکند

باور کن

نمی دونم گرمای هواست یا چیزی در وجودم کم دارم .... چیزی از نوع یک آنزیم،یک مولکول، یک فانکشن -اکسیداسیونی ،احیایی - ،یا یک انسان .....نمی دونم که از فرط چه چیزی به چه چیزی رسیده م .... بی حواس، زندگی ام بی هواست .... دوباره فراموشی ها ،سوییچ جا گذاشتن ها ، برای یک از در خانه بیرون رفتن ده بار برگشتنها ،درسی را که باید بخوانی جلوی تلویزیون دراز کش خواندن ها (در حالیکه تویی که ۲۰ سال در زندگی امتحان داده ای و اگر نه دکتر طب لااقل دکترای امتحان دادن داری مطمئنی که بی جواب است و ماستمالی کردن است اینجوری خواندن) ، تستی را که می زنی ناخوانده زدنها ، مث یک پسر تازه بالغ دبیرستانی سربهوا و تهاجمی شده ام .... مثل یک موشک زمین به هوا .... و در همین حال کسالت و خستگی شبانه روزی ام را یا پیری زودرس توجیه می کند یا سرطانی ریشه دوانده .... سرما در گرما .... گرما در سرما .... سرما در سر ِ ما .... سر ِ ما در گرما .....

این دو- سه سال که بگذرد به سالی می رسم که باز خواهم گفت این دوسه سال که بگذرد و بازهم و بازهم و مگر نه اینکه دور چون بر عاشقان افتد تسلسل بایدش؟

م به من :آه ای حلزون ... از کوهستان فوجی بالا برو ...ولی آرام ...آرام ...

من به من :با نگاهت این روزا داری منو چوب می زنی .... بزن بزن ... که داری خوب می زنی ....

من به من: نوش ...نوش ...لاجرعه ی لیالی .... در جمع من و این بغض بیقرار .... جای تو خالی

ما به ما:چرا از اینکه به رویای آن پرنده ی خاموش خبر از باغات آینه آورده ام سرزنشم می کنید ؟ ...خب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت .... باید بروید تمام این دامنه را تا نمی دانم آن کجا پر از سایه سار حرف و حدیث کنید ؟

من به من : تو اول باید بدونی من بر من بی من عاشقم یعنی چه ....

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:55 ب.ظ

مرا پیدا کن
من گم شده ام
ردپای من هنوز
بر بیابان خشک زندگی باقی است
راهت را در کوچه های تاریک بن بست
در تجمع ساختگی افاضل شهر
و دوستی کاذب میخانه ها گم کرده ای
به دنبالم در سه راه زندگی
که جفت گیری تقاطعی با عشق و نفرت هستند
در فاصله قلبهای گرم صمیمی
در توده ائی که فکر های گرسنه
انتظار انفجار را میکشند
جستجو کن ٬ پیدا کن....

پ.ن: از سر همینجوری یاد این شعر افتادم باشد که مقبول افتد :))

گل یخ سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ

کی بود می گفت تو سطح بمون ... راه حل همینه دیگه!

سارا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ب.ظ

من به تو: اگه این تسلسل از زور عاشقی بود که بحثی نبود... ولی در این گفتار شک است... نیست؟

و حالا ای حلزون! زندگی آبتنی در حوضچه اکنون است... مگه نه؟... یا بازم سهراب توهم زده؟!!!

ما به شما: نه نباید پر از حرف و حدیث کنیم... ولی گاهی نقص فنی با باید و نباید سر کج نمی کنه به راه راست...

شاد باشی...

پی نوشت: من به گل یخ رای می دم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد